کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قشی
لغتنامه دهخدا
قشی . [ ق َ شی ی ] (ع ص ) قسی . (اقرب الموارد). ناسره . (منتهی الارب ). رجوع به قسی شود.
-
واژههای همآوا
-
غشی
لغتنامه دهخدا
غشی . [ غ َ ] (ص نسبی ) در تداول عوام ، صرع زده . مصروع . مأخوذ از غَشْی عربی است . رجوع به غشی شود.
-
غشی
لغتنامه دهخدا
غشی . [ غ َش ْی ْ ] (ع مص ) بیهوش گردیدن . (منتهی الارب ) . بیهوش شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بیهوشی . (دهار) (مهذب الاسماء). روی دادن به کسی آنچه فهم او را بپوشاند، و آن کس رامغشی علیه گویند. (از اقرب الموارد). ضعف . بیخود شدن . بیخودی . در کشا...
-
غشی
لغتنامه دهخدا
غشی . [ غ ُ ش َ ] (اِخ ) نام جایی است ، ابن درید آن را «غشا» آورده است . (از معجم البلدان ).
-
غشی
لغتنامه دهخدا
غشی . [ غ ُ شا ] (ع مص ) اغشی بودن اسب . (از اقرب الموارد). سفیدی روی اسب یا سفیدی سر او فقط. رجوع به اغشی و غشواء شود.
-
غشی
لغتنامه دهخدا
غشی . [ غ ُش ْی ْ ] (ع مص ) بیهوش شدن . بیهوشی . بیخود شدن . غَشْی ْ. غَشَیان . (ازقطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به غَشْی ْ شود.
-
غشی
فرهنگ فارسی معین
(غَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بیهوش شدن . 2 - (اِمص .) بیهوشی .
-
غشی
فرهنگ فارسی معین
(غَ ش ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) کسی که بیماری صرع دارد، مصروع .
-
غشی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به غش) [عربی. فارسی] [عامیانه] qaši مبتلا به صرع.
-
غشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qašy بیهوش شدن؛ بیخود شدن؛ از حال رفتن؛ بیهوشی؛ بیخودی؛ غش.