کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قشور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قشور
/qošur/
معنی
= قشر
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قشور
فرهنگ فارسی معین
(قُ) [ ع . ] (اِ.) جِ قشر.
-
قشور
لغتنامه دهخدا
قشور. [ ] (اِخ ) نام یکی از اصحاب ابوهاشم عبدالسلام بن محمد جبائی متکلم معتزلی . و نام او ابوالقاسم بن سهلویه است . (ابن الندیم ).
-
قشور
لغتنامه دهخدا
قشور. [ ق َ ] (ع اِ) دوای جالی است که میمالند زنان به روی خود برای تصفیه ٔ رنگ آن مانند خردل کوبیده ٔ به تخته با ماست سرشته . (فهرست مخزن الادویة). || دارویی است که به وسیله ٔ آن پوست روی را برکنند تا رنگ آن روشن گردد. (اقرب الموارد).
-
قشور
لغتنامه دهخدا
قشور. [ ق َش ْ وَ ] (ع ص ) زن که حیض نیارد. (منتهی الارب ).
-
قشور
لغتنامه دهخدا
قشور. [ ق ُ ] (ع اِ) اسم جنس پوست میوه هاست و شامل پوست اشجار و بُزور و غیره است ، و بعضی را عقیده آنکه آنها قابل هضم نیستندو غذائیت ندارند و این کلی نیست ولیکن بسیار قلیل الغذااند و بطی ءالهضم . (از مخزن الادویه و فهرست آن ).
-
قشور
لغتنامه دهخدا
قشور. [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قشر. (غیاث اللغات از منتخب ). رجوع به قشر شود. پوست اشجار و اثمار و بذوراست ، و بعضی را اعتقاد آنکه اقسام آن غذائیت ندارندو قابل هضم نیستند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) : غرض ایزدی حکیمانندوین فرومایگان خسند و قشور. ناصرخسرو.باز باش...
-
قشور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قشر] [قدیمی] qošur = قشر
-
جستوجو در متن
-
قشر
فرهنگ فارسی معین
(قِ) [ ع . ] (اِ.) پوست . ج . قشور.
-
قشار
لغتنامه دهخدا
قشار. [ ] (اِ) قشور محلب و دبق است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
ابن سهلویه
لغتنامه دهخدا
ابن سهلویه . [ اِ ن ُ س َ ی َ / ل ِ وَی ْه ْ ] (اِخ ) رجوع به ابوالقاسم سهلویه ملقب به قشور شود.
-
قنشوره
لغتنامه دهخدا
قنشوره .[ ق َ رَ ] (ع ص ) زن که حیض نیارد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و این تصحیف قشور نیست . (منتهی الارب ).
-
کبرکی چهال
لغتنامه دهخدا
کبرکی چهال .[ ک َ ب َ ؟ ] (هندی ، اِ) اسم قشور اصل الکبر است که به فارسی پوست بیخ کبر نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
-
لباب
لغتنامه دهخدا
لباب . [ ل ُ ] (ع ص ، اِ) خالص از هر چیزی . حسب ٌ لباب ؛ حسب خالص بی آمیغ. (منتهی الارب ). گزیده ٔ هر چیز. ویژه ٔ هر چیز. بهتر چیزی . چیزی بی آمیغ. نفیس . (دستوراللغة). || مغز. لباب فستق ؛ مغز پسته . (مهذب الاسماء). لب ّ لباب ؛ مغز بی آمیغ. میانه ٔ ن...
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن سهلویه ملقب به قشور. از متکلمین معتزله از اصحاب ابوهاشم عبدالسلام بن محمر الجبّائی المعتزلی . و ابوالقاسم استاد ابوعبداﷲ حسین بن علی بن ابراهیم معروف به کاغذی بصری است .