کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قسب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قسب
/qasb/
معنی
۱. صلب؛ سخت.
۲. (اسم) (زیستشناسی) خرمای خشک که در دهان ریزریز شود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قسب
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] (ص .) صلب ، سخت .
-
قسب
لغتنامه دهخدا
قسب . [ ق َ ] (ع ص ، اِ) سلب شدید. (اقرب الموارد). سخت در مقابل سست . (برهان ) (منتهی الارب ). || زشت از هر چیزی . (منتهی الارب ). || خرمای خشک که در دهان ریزه گردد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). نوعی از خرمای خشک باشد که اهل نجد آن را برشوم خوانند....
-
قسب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qasb ۱. صلب؛ سخت.۲. (اسم) (زیستشناسی) خرمای خشک که در دهان ریزریز شود.
-
واژههای مشابه
-
خرماء قسب
لغتنامه دهخدا
خرماءقسب . [ خ ُ ءِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خرماخارک . خرماخرک . (یادداشت به خط مؤلف ) : آبی و امرود و آنچه که به تازی زعرور گویند و خرماء قسب ... طبع را خشک کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و خرماءقسب موافق بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خرماء قسب و...
-
واژههای همآوا
-
غصب
واژگان مترادف و متضاد
تصاحببهزور، تصرفعدوانی، تغلب، زورستانی، زورگیری
-
قصب
واژگان مترادف و متضاد
۱. نای، نی ۲. نیشکر ۳. پرند، حریر
-
غصب
لغتنامه دهخدا
غصب . [ غ َ ] (ع مص ) به ستم گرفتن . مغصوب ، نعت از آن است . (منتهی الارب ). به ستم گرفتن چیزی را از کسی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). به ستم بستدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). به ستم ستدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مجمل اللغة). گرفت...
-
غصب
فرهنگ فارسی معین
(غَ صْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) چیزی را به زور گرفتن . 2 - (اِ.) هر آن چه که به زور گرفته شود.
-
قصب
فرهنگ فارسی معین
(قَ صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نی ، هر گیاهی که ساقه آن مانند نی میان تهی باشد. 2 - یک نوع پارچة ظریف که از کتان می بافته اند. 3 - آبراهة آب و اشک . 4 - مروارید تر و آب دار.
-
قصب
لغتنامه دهخدا
قصب . [ ق َ ] (ع مص ) جدا نمودن . بریدن . (منتهی الارب ). قطع کردن . گویند: قصبه قصباً؛ قطعه . قصب القصاب الشاة؛فصل قصبها و قطعها عضواًعضواً. (اقرب الموارد). || از آب بازداشته ایستادن و سر برداشتن از آن پیش از سیری . (منتهی الارب ). امتناع از شرب آب ...
-
قصب
لغتنامه دهخدا
قصب . [ ق َ ص َ ] (ع اِ) کِلک . قلم . || نی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لیث گوید هر نبات که میان او تهی و راست قامت و او را پیوندها باشد عرب او را قصب گوید و به پارسی نی باشد. دوس گوید بعضی از وی آن است که میان تهی نباشد و از او نیزه ...
-
قصب
لغتنامه دهخدا
قصب . [ ق ُ ] (ع اِ) پشت . (منتهی الارب ). ظَهْر. (اقرب الموارد). || روده . ج ، اقصاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
غصب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qasb ۱. چیزی را بهستم از کسی گرفتن؛ مال کسی را بهزور و ستم و خلاف میل و رضای او تصرف کردن.۲. (صفت) آنچه به ستم و قهر گرفته شود؛ مغصوب.