کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قساوت قلب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قساوت قلب
لغتنامه دهخدا
قساوت قلب . [ ق َ وَ ت ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سخت دلی . دل سختی . سنگدلی . دل سنگی .
-
واژههای مشابه
-
قِساوت و شرارت
فرهنگ گنجواژه
بدجنسی.
-
بیرحمی و قساوت
فرهنگ گنجواژه
سنگدلی.
-
جستوجو در متن
-
barbarities
دیکشنری انگلیسی به فارسی
وحشیگری، قساوت قلب، بی رحمی
-
قَاسِيَةً
فرهنگ واژگان قرآن
با قساوت - سخت ("قَاسِيَةً" اسم فاعل از ماده قسي است و اين ماده به معناي سفتي و سختي است ، و قساوت قلب از قسوت سنگ که صلابت و سختي آن است گرفته شده ، و قلب قسي یا با قساوت آن قلبي است که در برابر حق خشوع ندارد ، و تاثيري به نام رحمت و رقت به آن دست ...
-
سیاه دلی
لغتنامه دهخدا
سیاه دلی . [ دِ ] (حامص مرکب ) قساوت قلب . بدطینتی . بدخواهی . بداندیشی . (ناظم الاطباء) : غلام مردم چشمم که با سیاه دلی هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم .حافظ (دیوان چ قزوینی ص 227).
-
مقساة
لغتنامه دهخدا
مقساة. [ م َ ] (ع اِ) سبب درشتی و سختگی . یقال الذنب مقساة للقلب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). سبب درشتی و سختی و سنگدلی . (ناظم الاطباء). الذنب مقساة للقلب ؛ گناه موجب قساوت قلب است . (از اقرب الموارد).
-
بیرحمی
لغتنامه دهخدا
بیرحمی . [ رَ ] (حامص مرکب ) صفت بیرحم .قساوت قلب . سنگدلی . بی مروتی . (ناظم الاطباء). قساوت : و این چه ناجوانمردی و بیرحمی بود که از شره نفس من بر این حیوان برفت . (سندبادنامه ص 153).دل من خواهی و اندوه دل من نبری اینت بیرحمی و بیمهری و بیدادگری . ...
-
بیرحمتی
لغتنامه دهخدا
بیرحمتی . [ رَ م َ ] (حامص مرکب ) حالت بیرحمت . کیفیت و چگونگی بیرحمت . بیرحمی . سنگدلی . قساوت قلب : و از جمله ٔ بیرحمتی و سخت دلی او یکی آن بود... که ... پرسید که عدد محبوسان چند است . فرمود که همه را بباید کشتن سی و شش هزار تن برآمد. (فارسنامه ٔ ا...
-
لطف ا
لغتنامه دهخدا
لطف ا. [ ل ُ فُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن صدرالدین عراقی از نزدیکان امیر مبارزالدین محمد مؤسس سلسله ٔ مظفریّه در قرن هشتم هجری . (حاشیه ٔ تاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد براون ترجمه ٔ علی اصغر حکمت ج 3 ص 181). وی را کنیت کمال الدین بوده است . (تاریخ گزید...
-
شقی
لغتنامه دهخدا
شقی . [ ش َ ] (از ع ، ص ) با شقاوت و قساوت قلب و سخت دل . || فقیر و تهیدست . || خوار و ذلیل و مستمند و بدبخت و بیچاره . (ناظم الاطباء). بداختر. مقابل سعید. مقابل نیک اختر : باشد همو بزرگ و چنو روز او بزرگ باشد شقی حقیر و چنو روز او حقیر. منوچهری .از ...
-
امیرخلف بانو
لغتنامه دهخدا
امیرخلف بانو. [ اَ خ َ ل َ ف ِ ] (اِخ ) امیرابواحمد خلف بن احمدبن محمدبن خلف بن لیث صفاری . از ملوک سیستان و از خاندان صفاری است . مادرش [ یا مادر پدرش ] بانو دختر عمرولیث صفاری است و بدین سبب او را خلف بانو گویند. وی از فضلا و علمای عصر و از اسخیای ...
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (اِخ ) صاحب آتشکده گوید: نام وی سیدمحمد صادق و تخلص او صادق است . سیدی والانژاد و عالمی پاک اعتقاد و فاضلی درویش نهاد است ، اصل وی از طبقه ٔ سادات عظیم الشأن از تفرش قم و در عنفوان و ریعان عمر به اصفهان آمده و در خدمت مولانا محمد صادق ...