کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قزم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قزم
معنی
کوتوله , قدکوتاه , کوتوله شدن , کوتاه جلوه دادن , ادم بسيار قد کوتاه , ريز اندام , ريزه
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قزم
لغتنامه دهخدا
قزم . [ ق َ ] (ع مص ) عیب کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قزمه قزماً؛ عابه . (اقرب الموارد).
-
قزم
لغتنامه دهخدا
قزم . [ ق َ زَ ] (ع ص ، اِ) مردم فرومایه . (منتهی الارب ). مردم رذل . (اقرب الموارد). واحد و جمع و مذکر و مؤنث در آن یکسان است و گاهی مثنی و مجموع و مؤنث هم آید. گویند: رجل قزم و رجلان قزمان و امراءة قزمة، و رجال اقزام و قَزامی ̍ و قُزُم . (اقرب ال...
-
قزم
لغتنامه دهخدا
قزم . [ ق َ زِ ] (ع ص ) مرد فرومایه . (منتهی الارب ). صغیرجثه ٔ لئیم . (اقرب الموارد). || شتر هیچکاره . (منتهی الارب ). و رجوع به قَزَم و قُزُم شود.
-
قزم
لغتنامه دهخدا
قزم . [ ق ُ زُ ] (ع ص ) مرد فرومایه . (منتهی الارب ). گویند: رجل قُزُم . (اقرب الموارد). || شتر هیچکاره . (منتهی الارب ). رجوع به قَزِم شود. || ج ِ قَزَم .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَزَم شود.
-
قزم
دیکشنری عربی به فارسی
کوتوله , قدکوتاه , کوتوله شدن , کوتاه جلوه دادن , ادم بسيار قد کوتاه , ريز اندام , ريزه
-
واژههای مشابه
-
زبابه ٔ قزم
لغتنامه دهخدا
زبابه ٔ قزم . [ زَ ب َ ی ِ ق َ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبابه ٔ کوچک . (معجم الحیوان تألیف امین المعلوف ص 227). رجوع به «زبابه » شود.
-
رأس قزم
لغتنامه دهخدا
رأس قزم . [ رَءْ س ِ ق َ / ق ِ زِ ] (اِخ ) دماغه ای است در شمال بحر عمان و جنوب چاه بهار و مغرب دماغه ٔ رأس گردیم .
-
واژههای همآوا
-
غذم
لغتنامه دهخدا
غذم . [ غ َ ] (ع مص ) به یکبار مال نیکو دادن کسی را: غذم له من ماله غذماً. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غذم له من ماله ، به معنی غثم . (اقرب الموارد). کذلک قثم له و قذم و یقال ان الذال هو الاصل و غثم مبدلة منه . (تاج العروس ). || بسیار دادن . (تاج المص...
-
غذم
لغتنامه دهخدا
غذم . [ غ َ ذَ ] (ع اِ) ج ِ غَذَمَة. (اقرب الموارد). رجوع به غَذَمَة شود.
-
غذم
لغتنامه دهخدا
غذم . [ غ َ ذَ ] (ع اِ) گیاهی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن گیاه که از میان کشت برکشند. (مهذب الاسماء). نبت ، و انشد الجوهری للقطامی : فی عثعت ینبت الحوذان و الغذما. (تاج العروس ).
-
غذم
لغتنامه دهخدا
غذم . [ غ ُ ذَ ] (ع اِ) ج ِ غُذْمَة. (منتهی الارب ) (تاج العروس ). رجوع به غذمة شود.
-
غذم
لغتنامه دهخدا
غذم . [ غ ُ ذَ ] (ع ص )شخص پرخوری که همه چیز میخورد. (اقرب الموارد). الاکول یأکل کل شی ٔ مع نهمة. (تاج العروس ). || (اِ) نوعی از گیاه ترش . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
غذم
لغتنامه دهخدا
غذم . [ غ ُ ذُ ] (اِخ ) (ذو...) ذوغذم موضعی از نواحی مدینه است . ابراهیم بن هرمة گوید:ما بالدیار التی کلَّمت َمن صمم لوکلَّمتک و ما بالعهد من قدم و ماسوءالک ربعاً لا انیس به ایام شوطی و لا ایام ذی غذم .و قرواش بن حوط نیز گوید:نبئت ان عقال َ وابن خویل...