کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قزلباش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قزلباش
/qezelbāš/
معنی
هریک از سپاهیان شیعهمذهب شاهاسماعیل اول که از حامیان سلطنت صفوی بودند. Δ آنها را به مناسبت کلاه سرخرنگی که بر سر میگذاشتند قزلباش مینامیدند و بهتدریج تمام ارتش صفویه به این اسم نامیده شد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قزلباش
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ تر. ] (اِ.) 1 - هر فرد از گروه قزلباش (به طوایف ترک که با سلطان حیدر صفوی و مخصوصاً با پسر او شاه اسماعیل اول در ترویج مذهب شیعه و به دست آوردن سلطنت یاری کردند، اطلاق می شود. این طوایف به سبب کلاه سرخی که بر سر می گذاشتند بدین نام معروف ش...
-
قزلباش
لغتنامه دهخدا
قزلباش . [ ق ِ زِ ] (اِخ ) (سرخ سر)به طوایف مختلف ترک که با سلطان حیدر و مخصوصاً با پسر او شاه اسماعیل اول صفوی در ترویج مذهب شیعه و تحصیل سلطنت یاری کردند، گفته میشود. این طوایف ترک به سبب کلاه سرخی که بر سر میگذاشتند به قزلباش معروف شدند. کلاه سرخ ...
-
قزلباش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی: (سرخسر)] [منسوخ] qezelbāš هریک از سپاهیان شیعهمذهب شاهاسماعیل اول که از حامیان سلطنت صفوی بودند. Δ آنها را به مناسبت کلاه سرخرنگی که بر سر میگذاشتند قزلباش مینامیدند و بهتدریج تمام ارتش صفویه به این اسم نامیده شد.
-
واژههای مشابه
-
قزلباش شریف آباد
لغتنامه دهخدا
قزلباش شریف آباد. [ ق ِ زِ ش ِ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ناروئی بخش شیب آب شهرستان زابل واقع در 30000 گزی شمال خاوری سه کوهه و 2000 گزی خاور راه فرعی بندزهک به زابل . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرم و معتدل است . سکنه ٔ آن 62 تن . آب آن از رودخ...
-
قزلباش خواجه احمد
لغتنامه دهخدا
قزلباش خواجه احمد. [ ق ِ زِ خوا / خا ج َ اَ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ناروئی بخش شیب آب شهرستان زابل واقع در 33000 گزی خاور سه کوهه ، نزدیک مرز افغانستان . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرم و معتدل است . سکنه ٔ آن 57 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمن...
-
جستوجو در متن
-
قزلباشیه
لغتنامه دهخدا
قزلباشیه . [ ق ِ زِ شی ی َ ] (اِخ ) منسوب به قزلباش . قزلباشیان : داروغه ٔ مهنه که از اشرار قزلباشیه بود... (رجال حبیب السیر ص 202). رجوع به قزلباش شود.
-
شاملو
لغتنامه دهخدا
شاملو. (اِخ ) (ایل ) طایفه ای از قزلباش و قزلباش فرقه ای است از مغلان ایران و در یکی از لغات ترکی نوشته که شاملوبمعنی شامی است چرا که لفظ لو بضم لام و واو معروف در ترکی برای نسبت آید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بعضی از سکنه ٔ شام هستند که امیرتیمور آ...
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) بی». وی یکی از سرکردگان قزلباش است که عثمانیها او را با یکصد و پنجاه نفر قزلباش پس از فتح چالداران و یکروز قبل از ورود به تبریز در قریه ٔ ساهیلان از دم شمشیر گذرانیدند. (از تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد برون ترجمه ٔ رشید یاسمی ص...
-
همیشه کشیک
لغتنامه دهخدا
همیشه کشیک . [ هََ ش َ / ش ِ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) نام گروهی از سپاهیان قزلباش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به تذکرةالملوک چ 2 ص 39 و 40 شود.
-
رهگرای
لغتنامه دهخدا
رهگرای . [ رَ گ َ / گ ِ ] (نف مرکب ) رهگرا. راهگرا. راهگرای . راهرو. عازم . (یادداشت مؤلف ) : لشکر افغان و اوزبک که از قزلباش محسوب بودند بعد از قتل نادرشاه رهگرای قندهار گردیدند. (مجمل التواریخ گلستانه ). رجوع به راه گرای شود.
-
صادق خان فراهی
لغتنامه دهخدا
صادق خان فراهی . [ دِ ن ِ ف َ ] (اِخ ) وی یکی از بزرگان قزلباش است که از طرف میر سیدمحمد ملقب به شاه سلیمان مأمور جنگ با تیمورخان افغان گردید. رجوع به مجمل التواریخ زندیه ص 48 شود.
-
صادق خان
لغتنامه دهخدا
صادق خان . [ دِ ] (اِخ ) جوانشیر فرزند محمدولی خان جوانشیر. وی از سران قزلباش است که تیمورشاه درانی به وقت حمله ٔ عبدالخالق خان او را مأمور حفاظت قلعه ٔ غزنین کرد. رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 119 شود.
-
صالح خان افشار
لغتنامه دهخدا
صالح خان افشار. [ ل ِ ن ِ اَ ] (اِخ ) (محمد...) وی از سران قزلباش واز جمله ٔ کسانی است که برای قتل نادر هم سوگند شدند و محمدصالح خان شب شنبه یازدهم جمادی الثانی خود را بسراپرده ٔ نادر رسانیده با کمک محمدبیک قاجار نادر را از پای درآورد. رجوع به مجمل ا...