کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قزغان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قزغان
/qazqān/
معنی
= قازغان
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قزغان
لغتنامه دهخدا
قزغان . [ ق َ ] (ترکی ، اِ) دیگ و پاتیل بزرگ . (آنندراج ). قزقان . رجوع به قزقان شود.
-
قزغان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] qazqān = قازغان
-
واژههای همآوا
-
غزغان
لغتنامه دهخدا
غزغان .[ غ َ ] (ترکی ، اِ) دیگ طعام پزی . غزغن . غزغند : و هرسال به بهانه ٔ ایلچیان چندین هزار زیلو و جامه ٔ خواب و غزغان و اوانی و آلات مردم میبردند. (تاریخ غازانی چ انگلستان ص 250). زیلو و جامه ٔ خواب و غزغان و دیگر آلات از خانه ٔ مردم جهت ایلچیان ...
-
قزقان
لغتنامه دهخدا
قزقان .[ ق َ ] (ترکی ، اِ) دیگ وپاتیل بزرگ را گویند. (برهان ). قزغان . (آنندراج ).
-
غزغان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹قزغان› [قدیمی] qazqān = قازغان
-
جستوجو در متن
-
قزقان
لغتنامه دهخدا
قزقان .[ ق َ ] (ترکی ، اِ) دیگ وپاتیل بزرگ را گویند. (برهان ). قزغان . (آنندراج ).
-
قازقان
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] (اِ.) = قازغان . قزقان . قزغان . خاژغان . غزغن . قازگان : دیگ بزرگ که در آن چیزی طبخ کنند، پاتیل .
-
کژغان
لغتنامه دهخدا
کژغان . [ ک َ ] (ترکی ، اِ) به معنی قزغان است که دیگ طعام پزی باشد. (برهان ) (آنندراج ). قزقان . قازان . قازقان . (فرهنگ فارسی معین ) : ولی با این همه زین خوان خالی شسته به دستم که حلوای جهان پخته نگردد اندرین کژغان .امیرخسرو.
-
قازغان
لغتنامه دهخدا
قازغان . (ترکی ، اِ) دیگ مسین . (لطائف ). و در غرائب اللغات نوشته که قزغان به معنی ظرف آهنین است که در آن روغن انداخته چیزی بریان نمایند. آن را کراهی گویند. (آنندراج ). دیگ بزرگ را گویند که در آن چیزی پزند. گویند این لغت ترکی است . (برهان ) : در حدیث...
-
بلغور
لغتنامه دهخدا
بلغور. [ ب ُ ] (اِ) هرچیز درهم شکسته و درهم کوفته ، عموماً. (برهان ) (آنندراج ). || گندم نیم پخته که آن را در آسیا انداخته شکسته باشند، خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ). گندم یا جو که بپزند سپس خشک و نیم کوب کرده در آش و دم پخت و جز آن کنند. (یادداشت مرحو...