کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قزاز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قضاض
لغتنامه دهخدا
قضاض . [ ق ِ ] (ع اِ) سنگهایی که بر یکدیگر باشد. (منتهی الارب ). صخر یرکب بعضه بعضاً. (اقرب الموارد). یکی ِ آن قَضّة است . (اقرب الموارد). و در منتهی الارب آرد: قضّة به کسر قاف یکی ِ آن . (منتهی الارب ). رجوع به قَضّة و قِضّة شود.
-
جستوجو در متن
-
قزازی
لغتنامه دهخدا
قزازی . [ ق َزْ زا ] (ص نسبی ) نسبت است به قزاز. رجوع به قزاز شود.
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن جعفر قزاز. رجوع به ابن قزاز شود.
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن جعفر التمیمی النحوی معروف به قزاز قیروانی . رجوع به ابن قزاز شود.
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن جعفر قزاز. رجوع به ابن قزاز... و رجوع به محمد... شود.
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) ابن قزاز. محمدبن جعفر قیروانی . رجوع به ابن قزاز ابوعبداﷲ... شود.
-
فرات
لغتنامه دهخدا
فرات . [ ف ُ ] (اِخ ) قزاز، مکنی به ابوعبداﷲ.تابعی و از روات حدیث است . رجوع به ابوعبداﷲ شود.
-
ابریسمی
لغتنامه دهخدا
ابریسمی . [ اِ س َ ] (ص نسبی ) ابریشم فروش . علاقه بند. قزّاز.
-
ابوخالد
لغتنامه دهخدا
ابوخالد. [ اَ ل ِ ] (اِخ ) قزاز یا بزّاز. محدث است . او از کلاب بن عمرو و قاسم بن عبدالکریم از او روایت کند.
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) غسان بن محمدبن غسان قزاز مکنی به ابوعلی . راوی بود و از عمران بن موسی سختیانی و احمدبن عبدالکریم وزان روایت کرد و گروهی از مردم جرجان از او روایت داشتند. (از تاریخ جرجان تألیف ابوالقاسم سهمی ص 287).
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) اسماعیل بن محمدبن حمویه معروف به ابن ابوعبدالرحمان و مکنی به ابوعمرو. از روات بود. او از احمدبن قزاز و جز وی روایت کرد و گروهی از متأخران از جمله ابوبکرسباک از وی روایت دارند. (از تاریخ جرجانی ابوالقاسم سهمی ص 106).
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن جعفرتمیمی نحوی معروف به قزاز قیروانی . او راست : کتاب التعریض و کتاب الجامع در لغت که از کتابهای مشهور و موردتوجه است و به دستور ابن المعزعبیدی حاکم مصر کتابی در هزار ورقه در نحو نوشت . وی به سال 412 هَ . ق . یا 41...
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن جعفربن محمدبن عباس قزاز مکنی به ابوعمرو. راوی بود و از علی بن محمدبن حاتم و ابونعیم و جزآن دو روایت میکرد. و ابوالعباس احمد از او روایت کرد. (از تاریخ جرجان تألیف ابوالقاسم سهمی ص 382).
-
جلفری
لغتنامه دهخدا
جلفری . [ ج ُ ف َ ری ی ] (اِخ ) محمدبن حسن بن علی بن احمد قزاز مکنی به ابونصر از فقیهان فاضلی بود که بعراق و شام سفر کرد و از استادان بسیاری حدیث شنید. وی از پدرش ابوالعباس و جز او روایت کند و از وی ابومحمد حسین بن مسعود فراء بغوی روایت دارد. وفاتش ب...
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) سلیمان بن داودبن ابوالغصن قزاز مکنی به ابواحمد. از روات مکثر حدیث بود و از سفیان بن عیینة و مؤمل بن اسماعیل و ابن ابوفدیک و عبدالصمدبن عبدالوارث و جزآنان روایت کرد و برخی از مردم جرجان چون : عبدالرحمان بن عبدالمؤمن و محمدبن ...