کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قزاز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قزاز
/qazzāz/
معنی
کسی که کرم ابریشم پرورش میدهد؛ فروشندۀ قز؛ ابریشمفروش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قزاز
لغتنامه دهخدا
قزاز. [ ] (اِ) زجاجی است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
قزاز
لغتنامه دهخدا
قزاز. [ ق َ ] (ع اِ) اژدهای بزرگ . || ماران کوتاه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
قزاز
لغتنامه دهخدا
قزاز. [ ق َزْ زا ] (اِخ ) عبدالرحمان بن ابی غالب محمدبن عبدالواحدبن حسن بن منازل شیبانی بغدادی . از محدثان است . وی از ابوالحسین بن مهتدی و ابوبکر خطیب و جز این دو روایت دارد و گروه بسیاری از او روایت کنند. از راه او تاریخ خطیب ابوبکر شهرت یافت . وی ...
-
قزاز
لغتنامه دهخدا
قزاز. [ ق َزْ زا ] (اِخ ) فرات بصری . از محدثان است . وی در بصره سکونت گزید و از ابوطفیل و ابوحازم سلمه و جز این دو روایت کرد و شعبه و ثوری و ابن عیینه از او روایت کنند. (اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
قزاز
لغتنامه دهخدا
قزاز. [ ق ُزْ زا ] (ع ص ، اِ) مرد برکنار از آلایش عیب و معصیت . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
قزاز
لغتنامه دهخدا
قزاز.[ ق َزْ زا ] (ع ص ) ابریشم فروش . بایع قز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). علاقه بند. (آنندراج ) : آنکه امروز قدش سرو سرافراز من است شاه خوبان جهان اکبر قزاز من است .سالک قزوینی (درباره ٔ معشوق خود اکبر علاقبند، از آنندراج ).|| نزدعامه ، کسی که د...
-
قزاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] qazzāz کسی که کرم ابریشم پرورش میدهد؛ فروشندۀ قز؛ ابریشمفروش.
-
واژههای مشابه
-
ابن قزاز
لغتنامه دهخدا
ابن قزاز.[ اِ ن ُ ق َزْ زا ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن جعفر قیروانی . وفات 412 هَ .ق . او راست : کتاب جامع در لغت .
-
واژههای همآوا
-
غزاز
لغتنامه دهخدا
غزاز. [ غ ُزْ زا ] (ع ص ، اِ) احسان و نیکی کنندگان با خویش و فرزند و همسایه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). البررة بالقرابات و الاولاد و الجیران . (اقرب الموارد). قیاساً میتواند جمع غازّ باشد.
-
غضاض
لغتنامه دهخدا
غضاض . [ غ َ ] (اِخ ) آبی است بر یک روزه راه از اخادید. (منتهی الارب ). آبی است که فاصله ٔ آن تا طَرَق سه میل و تا «اخادید» یک روز راه است . (از معجم البلدان ).
-
غضاض
لغتنامه دهخدا
غضاض . [ غ َ ] (ع مص ) به تمام معانی غَض ّ در حالت مصدری است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَض ّ شود. || (اِ) بینی و آنچه بدان پیوسته باشد از روی ، یا مابین بینی و بن موی پیشانی ، یا پیشین سر و آنچه نزدیک آن است . از روی یا کرانه ٔ سر بینی...
-
غضاض
لغتنامه دهخدا
غضاض . [ غ ِ ] (ع مص ) به تمام معانی غَض ّ در حالت مصدری است . (منتهی الارب ).
-
غضاض
لغتنامه دهخدا
غضاض . [ غ ِ ](ع اِ) ج ِ غَض ّ. (منتهی الارب ). رجوع به غَض ّ شود.