کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قری سفیان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قری سفیان
لغتنامه دهخدا
قری سفیان . [ ق ری ی ُس ُف ْ ] (اِخ ) جائی است در یمامه . (معجم البلدان ).
-
واژههای مشابه
-
قُرَى
فرهنگ واژگان قرآن
آباديها ( جمع قرية)
-
bead deformation
قُری طوقه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار- تایر] فرورفتگی محیطی در ناحیۀ طوقه
-
قری الخیل
لغتنامه دهخدا
قری الخیل . [ ق َ ری یُل ْ خ َ ] (اِخ ) نام وادیی است در ذومرخ که در آن گیاه روید و اسبان را آنجا برای چرانیدن میبردند. (معجم البلدان ).
-
قری السقی
لغتنامه دهخدا
قری السقی . [ ق َ ری یُس ْ س َ ] (اِخ ) جایی است در یمامه . (معجم البلدان ).
-
احامر قری
لغتنامه دهخدا
احامر قری . [ اُ م ِ رُ ق ُ را ] (اِخ ) بقول اصمعی موضعی است در ابتدای حمتین از دیار ابوبکربن کلاب و در سمت چپ حمتین ، کوهی است احمر به نام احامر قرا و قرا آبی است که مردم در قدیم بر آن فرود می آمدند و از آن ِ بنی سعد از بنی ابی بکربن کلاب بود. (معجم...
-
خمس قری
لغتنامه دهخدا
خمس قری . [ خ َ س ِ ق ُ را ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بندهی . پنج دیه . فنج دیه . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
تُمُون قِرّى
لهجه و گویش بختیاری
tomun-qerri دامن کوتاه و پرچین بانوان.
-
عرب قری حاجی
لغتنامه دهخدا
عرب قری حاجی . [ ع َ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گوگلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس . 150 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و گله داری ، صنایع دستی زنان ابریشم بافی و نمدمالی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
قری بنی قشیر
لغتنامه دهخدا
قری بنی قشیر. [ ق َ ری ی ُ ب َ ق ُ ش َ ] (اِخ ) از نواحی یمامه است در کنار شط وادی الفقی . (معجم البلدان ).
-
قری بنی ملکان
لغتنامه دهخدا
قری بنی ملکان . [ ق َری ی ُ ب َ ؟ ] (اِخ ) دهی است در یمامه که طائفه ٔ ذوالرمةتاکنون در آن سکونت دارند. (از معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
راشد
لغتنامه دهخدا
راشد. [ ش ِ ] (اِخ ) سلمی .ابن عبیداﷲ ، از شاعران زمان رسول اکرم (ص ) بود که مدتی امور قضای نجران را بعهده داشت . ابن عبدربه در سه موضع نام وی را آورده وبنقل از عبداﷲبن حکم واسطی نوشته است : «وی در روزگاری که سفیان بن حرب عامل نجران بود، امور قضا و م...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالدائم مقدسی . ملقب به زین الدین . از فقهاء مائه ٔ هفتم هجرت و مشاهیر حنابله ٔ ارض شام . وی شصت سال علم حدیث گفت و در ترویج سنت رسول صلی اﷲعلیه وآله بگذرانید. خطابت بلده ٔ کفر بطنا با وی تفویض شد خطبه های بسیار که در آن...