کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرینی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قرینی
لغتنامه دهخدا
قرینی . [ ق َ ] (اِخ ) قرین بن سهل بن قرین . از محدثان است . وی از پدرش سهل روایت کند و پدرش از ابن ابی ذئب . (اللباب فی تهذیب الانساب ). و محمدبن غالب از قرین بن سهل روایت دارد. (انساب سمعانی ).
-
قرینی
لغتنامه دهخدا
قرینی . [ ق َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قرین جد قرین بن سهل بن قرین . (اللباب فی تهذیب الانساب ) (انساب سمعانی ). و رجوع به قرینی (قرین بن سهل ...) شود.
-
قرینی
لغتنامه دهخدا
قرینی . [ ق َ ](اِخ ) منصوربن محمدبن علی بن قرینةبن سوید دهقان ، مکنی به ابوطلحه . از مردم بزدة و از محدثان است . وی ازمحمدبن اسماعیل بخاری کتاب جامع صحیح را روایت کند.او از ثقات روات بوده و به سال 329 هَ . ق . وفات یافته است . (اللباب فی تهذیب الانس...
-
قرینی
لغتنامه دهخدا
قرینی . [ ق َ نی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قرینةبن سوید دهقان نسفی بزدی ، از مردم بزدة، جد ابوطلحه منصوربن محمد. (اللباب فی تهذیب الانساب ) (انساب سمعانی ). رجوع به قرینی منصور شود.
-
قرینی
لغتنامه دهخدا
قرینی . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) عثمان بن عبداﷲبن حکیم بن قرین . از فقیهان است . مادرش سکینه دختر حسین بن علی است . (اللباب فی تهذیب الانساب ) (انساب سمعانی ). ابن اثیر گوید: مؤلف انساب عثمان و موسی بن جعفربن قرین را دو تن دانسته درحالی که چنین نیست و قرین...
-
قرینی
لغتنامه دهخدا
قرینی . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) موسی بن جعفربن قرین عثمانی . از محدثان و از مردم بغداد است . وی از ربیعبن سلیمان و بکاربن قتیبه و جز ایشان روایت کند و از او دارقطنی روایت دارد. (اللباب فی تهذیب الانساب ) (انساب سمعانی ). رجوع به قرینی (عثمان ...) شود.
-
قرینی
لغتنامه دهخدا
قرینی . [ ق ُ رَ ] (ص نسبی ) نسبت است به قُرَین . (اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به قُرَین شود.
-
جستوجو در متن
-
قریبی
لغتنامه دهخدا
قریبی . [ ق ُ رَ ](اِخ ) حسن بن علی . رجوع به قرینی (حسن بن علی ) شود.
-
قرین
لغتنامه دهخدا
قرین . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) لقب وی عثمانی جد موسی بن جعفربن قرین است . (اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به قرینی (موسی ...) شود.
-
سرزمین
لغتنامه دهخدا
سرزمین . [ س َ زَ ] (اِ مرکب ) ملک .مملکت . ناحیت . کشور. اقلیم . مرز و بوم : سحرگه رهروی درسرزمینی همی گفت این معما با قرینی . حافظ.سرزمینی است که ایمان فلک رفته بباد.؟
-
موی چینی
لغتنامه دهخدا
موی چینی . (حامص مرکب ) چیدن موی . موی چیدن . تراشیدن مو : قلندر کی شود منعم به این زینت قرینی هاسروکاری ندارد با ستردن موی چینی ها. سراج المحققین (از آنندراج ).رجوع به موی چین و موی چینه شود.
-
هم قرین
لغتنامه دهخدا
هم قرین . [ هََ ق َ ] (ص مرکب ) این لفظ (هم ) در ترکیب هم قرین درست نیست زیرا قرین صیغه ٔ صفت مشبهه است نه صیغه ٔ مصدر. (از غیاث ). لفظِ هم پیش از اسم یا مصدر درمی آید و صفت میسازد : آن یوسف گردون نشین عیسی ّ پاکش هم قرین در دلو رفته پیش از این آبش ب...
-
رهروی
لغتنامه دهخدا
رهروی . [ رَ رَ / رُ ] (حامص مرکب ) سیر و حرکت و راه رفتن : بازماندن ز راه روی نداشت ره نه و رهروی فرونگذاشت . نظامی .رهروی در گرفت و راه نوشت سوی شهر آمد از کرانه ٔ دشت . نظامی .سحرگه رهروی در سرزمینی همی گفت این معما با قرینی . حافظ.کعبه کجا و رهرو...
-
جهانداری
لغتنامه دهخدا
جهانداری . [ ج َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل جهاندار. ملکت . سلطنت . پادشاهی . (شرفنامه ٔ منیری ). نگهبانی جهان . (حاشیه ٔ برهان ). اداره ٔمملکت بنحوی نیکو. (فرهنگ فارسی معین ) : چون خداوند جهانداری و شاهی بتو دادگفت من یافتم اینک ز خداوند نظر. فرخی .در...