کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قرین
/qarin/
معنی
۱. نزدیک.
۲. (اسم) [قدیمی] همدم؛ همسر؛ یار؛ مصاحب.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. انیس، محشور، مصاحب، مقارن، مقرب، مقرون، ندیم، همنشین، یار
۲. بسان، سان، شبیه، عدیل، مانند، مثل، نظیر، وش، همال، همتا
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قرین
واژگان مترادف و متضاد
۱. انیس، محشور، مصاحب، مقارن، مقرب، مقرون، ندیم، همنشین، یار ۲. بسان، سان، شبیه، عدیل، مانند، مثل، نظیر، وش، همال، همتا
-
قرین
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - همسر، همدم . 2 - یار. 3 - نزدیک . ج . قرنا(ء)، اقران .
-
قرین
لغتنامه دهخدا
قرین . [ ] (اِخ ) جائی است ، و ذوالرمة دراشعار خود از آن یاد کرده است . (از معجم البلدان ).
-
قرین
لغتنامه دهخدا
قرین . [ ق َ ] (اِخ ) ابن سهل بن قرین . از محدثان است . (منتهی الارب ).
-
قرین
لغتنامه دهخدا
قرین . [ ق َ ] (اِخ ) شمشیر زیدخیل . (منتهی الارب ).
-
قرین
لغتنامه دهخدا
قرین . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن عامربن سعدبن ابی وقاص . از محدثان است . (منتهی الارب ).
-
قرین
لغتنامه دهخدا
قرین . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن عمرو. از محدثان است . (منتهی الارب ).
-
قرین
لغتنامه دهخدا
قرین . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) جائی است در یمامه ، و نجده ٔ حروزی نزدیک آن به قتل رسیده است . (از معجم البلدان ).
-
قرین
لغتنامه دهخدا
قرین . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) دهی است در طائف . (منتهی الارب ).
-
قرین
لغتنامه دهخدا
قرین . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) لقب وی عثمانی جد موسی بن جعفربن قرین است . (اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به قرینی (موسی ...) شود.
-
قرین
لغتنامه دهخدا
قرین . [ ق ُ رَ ](اِخ ) ابن ابراهیم . از محدثان است . (منتهی الارب ).
-
قرین
لغتنامه دهخدا
قرین .[ ق َ ] (ع اِ) همسر. (ترجمان ترتیب عادل ). همسر و همسال مرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) : قرین یار زیبا را چه پروای چمن باشدهزاران سرو بستانی فدای سروبالایی . سعدی . || یار. || شتر که با دیگری با هم بندند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنند...
-
قرین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: قُرَناء] qarin ۱. نزدیک.۲. (اسم) [قدیمی] همدم؛ همسر؛ یار؛ مصاحب.
-
قرین
دیکشنری فارسی به عربی
مثل , معلق