کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قریع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قریع
/qari'/
معنی
۱. سید؛ مهتر.
۲. پهلوان.
۳. حریف؛ همنبرد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قریع
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] (ص . اِ.) سرور قوم ، مهتر.
-
قریع
لغتنامه دهخدا
قریع. [ ق َ ] (ع ص ، اِ) شتربچه . || شترکره ٔ آبله ریزه برآمده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).فضیل . (اقرب الموارد). ج ، قَرْعی ̍. (منتهی الارب ). || گشنی که آن را برای گشنی برگزیده باشند.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). مقارع . ...
-
قریع
لغتنامه دهخدا
قریع. [ ق ِرْ ری ] (ع ص ، اِ) فعیل است برای مبالغه . (اقرب الموارد).سید. (اقرب الموارد). مهتر و سید. (ناظم الاطباء).
-
قریع
لغتنامه دهخدا
قریع. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن عوف بن کعب بن سعدبن زیدمناةبن تمیم . تیره ای است از تمیم که مردم بسیار و از جمله بنوآنف الناقة به او منسوبند. (اللباب فی تهذیب الانساب ) (منتهی الارب ). رجوع به قریعی شود.
-
قریع
لغتنامه دهخدا
قریع. [ ق ُ رَ ] (اِخ ) قریعبن حرث بن نمیربن عامربن صعصعة، و نسبت به آن قریعی است . تیره ای است از قیس بن عیلان . (اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به قریعی شود.
-
قریع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] qari' ۱. سید؛ مهتر.۲. پهلوان.۳. حریف؛ همنبرد.
-
واژههای مشابه
-
قریع الدهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qari'oddahr برگزیده از مردم روزگار.
-
جستوجو در متن
-
قریعی
لغتنامه دهخدا
قریعی . [ ق ُ رَ ] (ص نسبی ) نسبت است به قریع. (اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به قُرَیع شود.
-
خروب
لغتنامه دهخدا
خروب . [ خ َرْ ] (اِخ ) نام اسپ لقمان بن قریع. (منتهی الارب ).
-
هبود
لغتنامه دهخدا
هبود. [ هََ ب ْ بو ] (اِخ ) نام اسبی است از بنی قریع. (معجم البلدان ). اسبی است عمروبن جعد را. (منتهی الارب ).
-
جعفر انف الناقة
لغتنامه دهخدا
جعفر انف الناقة. [ ج َ ف َ رِ اَ فُن ْ نا ق َ ] (اِخ ) رجوع به جعفربن قریع... شود.
-
خالنگ
لغتنامه دهخدا
خالنگ . [ ل َ ] (اِخ ) ظاهراً نام موضعی بوده است بماوراءالنهر : تقویم بفرتان چنان خوار شد امسال چون جخج به خمناوز و چون فنج بخالنگ .قریع الدهر.
-
آبشتنگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آبشتنگه، آبشتگاه، آبشتگه› [قدیمی] 'ābaštangāh ۱. جای نهفتن؛ محل پنهان شدن؛ خلوتگاه.۲. = مستراح: ◻︎ نه همی بازشناسند عبیر از سرگین / نه گلستان بشناسند ز آبشتنگاه (قریعالدهر: شاعران بیدیوان: ۳۳۳).