کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قریص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قریص
لغتنامه دهخدا
قریص . [ ق َ ] (ع اِ) نوعی از نانخورش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گوشت با سرکه و بُقول و ابازیر پخته . (بحر الجواهر).
-
قریص
لغتنامه دهخدا
قریص . [ ق ُ رَ ] (ع اِ) لنگر کشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرساة السفینه . (اقرب الموارد).
-
قریص
لغتنامه دهخدا
قریص . [ ق ُرْ رَ ] (ع اِ) بزر انجره است . (از بحر الجواهر).
-
واژههای همآوا
-
غریس
لغتنامه دهخدا
غریس . [ غ َ ] (ع اِ) میش . (منتهی الارب )(آنندراج ). نعجة. (اقرب الموارد). و «غریس غریس » به سکون آخر کلمه ای است که بدان میش را به دوشیدن خوانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به غریس غریس شود.
-
قریث
لغتنامه دهخدا
قریث . [ ق ِرْ ری ] (ع اِ) نوعی از ماهی . (آنندراج ). نوعی از ماهی دریایی . (ناظم الاطباء). مارماهی . (بحر الجواهر). افقلیس . جریث . جرّی .
-
قریس
لغتنامه دهخدا
قریس . [ ق َ ] (ع ص ) قارس . (منتهی الارب ). سرمای سخت و فسرده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جامد. || یخ زده : اصبح الماء قریساً. (اقرب الموارد). || دیرینه از هر چیزی . رجوع به قارس شود. || سمک قریس ؛ ماهی پخته صباغ در آن کرده بگذارن...
-
قریس
لغتنامه دهخدا
قریس . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان فرورق بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع در 31 هزارگزی شمال باختری خوی و 4500 گزی جنوب باختری شوسه ٔ خوی به سیه چشمه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ آن 437 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و ...
-
قریس
لغتنامه دهخدا
قریس . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) کوهی است نزدیک مدینه ، که با قرس که نام کوه دیگر مدینه است ذکر شده است . (معجم البلدان ). رجوع به قِرْس (اِخ ) شود.
-
جستوجو در متن
-
حریق
لغتنامه دهخدا
حریق . [ ح ُ رَ ] (ع اِ) گزنه . انجره . قریس . قریص . بنات النار .- حریق املس . رجوع به این کلمه شود.
-
کزنه
لغتنامه دهخدا
کزنه . [ ک َ / ک ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) مرغی باشد سیاه و سفید وسری بزرگ دارد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). صُرَد. (از انجمن آرا) (آنندراج ). ستوچه . شیر گنجشک . (یادداشت مؤلف ). یکی از اقسام پرستو. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به پرستو شود. || تخ...
-
انجره
لغتنامه دهخدا
انجره . [ اَ ج َ رَ / رِ ] (اِ) گزنه . (ناظم الاطباء). نباتی است که آنرا نبات النار گویند و تخم آنرا قریض خوانند و تخم آن مستعمل است . سه درم آنرا با شیرتازه بخورند قوت باه دهد و بکوبند و با عسل بر قضیب مالند سطبر گرداند. (برهان قاطع) (آنندراج ). گیا...
-
لنگر
لغتنامه دهخدا
لنگر. [ ل َ گ َ ] (اِ) آلتی آهنین پیوسته به طنابی یا زنجیری طویل که آنگاه که توقف کشتی را خواهند آن را در آب افکنند. آهنی پیوسته به طنابی که گاه ایستادانیدن کشتی به کشتی بسته و به دریا افکنند. آهنی که کشتی را بدان نگاه دارندو چون برکشند روان شود. (جه...
-
بزر
لغتنامه دهخدا
بزر. [ ب َ ] (ع اِ) تخم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تخمیانه . روغن چراغ . ج ، بزور. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). حب . دانه . (یادداشت بخط دهخدا). معرب از برز [ بتقدیم راء بر زاء ] فارسی . (یادداشت بخط دهخدا) : میگویند بزغاله تا هشتاد ر...