کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قری
لغتنامه دهخدا
قری . [ ق ُ ری ی ] (ع اِ) ج ِقَرْو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قرو شود.
-
اقری
لغتنامه دهخدا
اقری . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قَرو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قرو و اقروه شود.
-
اقروة
لغتنامه دهخدا
اقروة. [ اَق ْ رُ وَ ] (ع اِ) ج ِ قَرو، بمعنی کاسه ٔ چوبین و کاسه برای ولوغ سگ . (از اقرب الموارد). رجوع به قرو شود.
-
لاعی
لغتنامه دهخدا
لاعی . (ع ص ) بددل . بیمناک که ادنی چیزی در فزع آرد او را. || لیسنده . گویند: مابها لاعی قرو؛ ای من یَلحس عُسّاً؛ معناه مابها احد. (منتهی الارب ). ما بالدار لاعی قرو؛ ای احد. (مهذب الاسماء).
-
اقراء
لغتنامه دهخدا
اقراء. [ اَ ](ع اِ) ج ِ قَرء. || ج ِ قُرء: دعی الصلوة ایام اقرائک ؛ یعنی ایام حیض . (ناظم الاطباء). || ج ِ قَرو. || ج ِ قِرو. (ناظم الاطباء). || ج ِ قُرْوْ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ). بمعنی وقت و قافیه . (اقرب الموارد). || ج ِ...
-
قروة
لغتنامه دهخدا
قروة. [ ق َرْ وَ ] (ع مص ) فراخ و کلان گردیدن پوست خایه از باد یا از آب یا از فرودآمدن روده ها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قر شدن . رجوع به قرو شود.
-
میلغ
لغتنامه دهخدا
میلغ. [ ل َ ] (ع اِ) میلغة. خنوری که سگ در آن آب خورد. (از منتهی الارب ، ماده ٔ ول غ ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). قرو. قروه . (یادداشت مؤلف ). سوین سگ . ج ، موالیغ. (مهذب الاسماء).
-
پیروی نمودن
لغتنامه دهخدا
پیروی نمودن . [ پ َ / پ ِ رَ / رُ وی ن ِ / ن ُ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) پیروی کردن . تعاقم . تسدی . تقفی . قرو. تقفر، اقتفار؛ پیروی نمودن و در پی رفتن . تعقبل ؛ پیروی نمودن کسی را وپس او آمدن . تعجس ؛ پیروی کردن کسی را به کاری . (منتهی الارب ). نیز رجوع...
-
پنگان
لغتنامه دهخدا
پنگان . [ پ َ ] (اِ) طاسی باشد از مس و امثال آن که در بن آن سوراخ تنگی کنند بقدر زمانی معین یعنی چون آن طاس را بر روی آب ایستاده نهند بقدر آن زمان معین پر شود و به ته آب نشیند و بیشتر آب یاران و مزارعان دارند چه آن را در تقسیم در میان تغار آبی نهند ب...
-
ابوهلال
لغتنامه دهخدا
ابوهلال . [ اَ هَِ ] (اِخ ) عسکری . حسن بن عبداﷲبن سهل بن سعیدبن یحیی بن مهران ابوهلال اللغوی العسکری . یاقوت در معجم الأدباء آرد که ابوطاهر سلفی گفت ابواحمد (؟) را تلمیذی بود که نام او و نام پدرش موافق اسم او و پدر او و نیز عسکری بود و غالباً این ا...
-
توتیا
لغتنامه دهخدا
توتیا. (اِ) بمعنی سنگ سرمه ، و در تحفه گوید آن بر سه قسم است ، یکی زرد و یکی کبود و معدنی و انابیبی که مشتق از انبوبه است و به پارسی توتیای قلم می نامند و یکی از آنهااز دود مس است که در گداختن سنگ مس در کوره ٔ دوطبقه بهم می رسد و از سایر چیزها نیز گی...