کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قروم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قروم
لغتنامه دهخدا
قروم . [ ] (اِ) سنگی باشد هفت رنگ . (برهان ) (آنندراج ).
-
قروم
لغتنامه دهخدا
قروم . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قَرْم . مهتران قوم . (منتهی الارب ). رجوع به قرم شود.
-
قروم
لغتنامه دهخدا
قروم . [ق ُ ] (ع مص ) نخست گیاه خوردن گرفتن ستور. || به ضعف و سستی خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
مقرم
لغتنامه دهخدا
مقرم . [ م َ رَ ] (ع مص ) نخست گیاه خوردن گرفتن شتر یا به ضعف و سستی خوردن . قَرم . قُروم . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
رأساً برأس
لغتنامه دهخدا
رأساً برأس . [ رَءْ سَن ْب ِ رَءْس ْ ] (ع ق مرکب ) سربسر. (شرفنامه ٔ منیری ).- رأساًبرأس کردن ؛ سربسر کردن : و مشاهیر قروم و صنادید شام و روم با ایشان از بیم قتال و بأس رأساًبرأس کرده . (تاریخ جهانگشای جوینی ). سلطان از اندیشه ٔ وخامت عاقبت ل...
-
بالغ
لغتنامه دهخدا
بالغ. [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) بالیغ، و بالیغ در مغولی بمعنی شهر است و خان بالیغ نام قره قروم پای تخت سلاطین مغول بوده است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). این که فرهنگها نوشته اند که بالغ نام ولایتی است شمالی ، (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ) (ناظم الاطبا...
-
قرم
لغتنامه دهخدا
قرم . [ ق َ ] (ع مص ) پوست باز کردن . (منتهی الارب ). پوست کندن . (از اقرب الموارد). || دشنام دادن . || خوردن . || پوست پاره از بینی شتر بریدن بی جدا کردن و گرد ساختن . || پوست پاره از اعلای بینی شتر بریدن تا به جای مهار افتد و شتر خوار و رام گردد، و...
-
مستبد
لغتنامه دهخدا
مستبد. [ م ُ ت َ ب ِدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استبداد. رجوع به استبداد شود. به خودی خود به کاری ایستاده ومتفردشده . (منتهی الارب ). تنها به کاری استاده شونده .(غیاث ) (آنندراج ). || کسی که هرگاه چیزی را شروع کند تا پایان دادن آن ، دست بردار نباشد...
-
مشاهیر
لغتنامه دهخدا
مشاهیر. [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مشهور. (غیاث ) (آنندراج ) (دهار) (ناظم الاطباء). و مجازاً به معنی بزرگان و ناموران . (غیاث ) (آنندراج ). مردمان مشهور و معروف و شناسا. (ناظم الاطباء) : چنین نبشته است بوریحان در مشاهیر خوارزم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 681...
-
صنادید
لغتنامه دهخدا
صنادید. [ ص َ ] (ع ص ، اِ) مهتران . بزرگان . (غیاث اللغات ). بزرگان . اشراف . شجعان . اجواد. حُلَماء. ج ِ صِندید : کجا شدند صنادید و سرکشان قریش ز منکران که بر ایشان بدند بس منکر. ناصرخسرو.هرچند صنادید قریش و کفار مکه ... سلای ناقه بر پشت عزیزش می نه...
-
سید
لغتنامه دهخدا
سید. [ س َی ْ ی ِ ] (ع ص ، اِ) پیشوا. مهتر قوم . سردار. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مهتر. (دهار) : گرچه آباش سیدان بودنداو بهر فضل سید آباست . فرخی .کاشکی سیدی من آن تبمی تا چو تبخاله گرد آن لبمی . خفاف .این ارادتی که لازم شده در گردن من نسبت به سید م...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیز ملقب به تاج الاسلام . اسم و نسب وی احمدبن برهان الدین عبدالعزیزبن مازه معاصربا گورخان خطائی و سنجربن ملکشاه سلجوقی است . و او امام بخارا بود و پسر برهان . آل برهان که ایشان را بنی مازه نیز گویند از خانواده های بزر...