کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قروح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قروح
/qoruh/
معنی
= قرح
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قروح
فرهنگ فارسی معین
(قُ) [ ع . ] (اِ.) جِ قرح ؛ ریش ها، زخم ها.
-
قروح
لغتنامه دهخدا
قروح . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قرح ،به معنی ریش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || ج ِ قَرْح . || ج ِ قَرْحة.ترکیب ها:- قروح بلخیه . قروح خیرونیه . قروح سالفه . قروح عفنة. قروح وضره . رجوع به این کلمات شود.
-
قروح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قَرح] [قدیمی] qoruh = قرح
-
واژههای مشابه
-
قروح بلخیه
لغتنامه دهخدا
قروح بلخیه . [ ق ُ ح ِ ب َ خی ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قرحه هائی است با خشک ریشه ها و چرک ریزیها. از جنس سعفه ٔ پست به شمار میرود، و بدان جهت به بلخ منسوب شده است که در آن شهر بسیار است . (از بحر الجواهر).
-
قروح خیرونیه
لغتنامه دهخدا
قروح خیرونیه . [ ق ُ ح ِ نی ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قروحی اس-ت که به سختی التیام پذیرد بدون آنکه ناسور شود یا خوره بگیرد. (از بحر الجواهر).
-
قروح سالفه
لغتنامه دهخدا
قروح سالفه . [ ق ُ ح ِ ل ِ ف َ / ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قروح کهنه ای است که از آن آثار صلبی بر جای مانده و مسامات بدن را مسدود کرده است . (از بحر الجواهر).
-
قروح وضره
لغتنامه دهخدا
قروح وضره . [ ق ُ ح ِ وَ ض ِ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قروحی است که در آن انواع چرک به هم رسد. (از بحر الجواهر).
-
قروح عفنه
لغتنامه دهخدا
قروح عفنه . [ ق ُ ح ِ ع َ ف ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قروحی است که بر آن حرارت آتش مستولی گردد و در ماده ٔ آن عفونت به هم رسد. (از بحر الجواهر).
-
واژههای همآوا
-
قروه
لغتنامه دهخدا
قروه . [ ق ُرْ وَ ] (اِخ ) بخشی از شهرستان سنندج . در خاور شهرستان واقع شده و حدود و مشخصات آن به شرح زیر است : از طرف شمال به شهرستان بیجار، ازخاور به شهرستان همدان ، از جنوب به بخش سنقر کلیائی از شهرستان کرمانشاه ، از باختر به بخش حومه ٔ شهرستان سن...
-
قروه
لغتنامه دهخدا
قروه . [ ق ُرْ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر و کلیائی شهرستان کرمانشاه و 6000گزی جنوب باختر سنقر و 3000 گزی باختر شوسه ٔ سنقر به کرمانشاه . موقع جغرافیایی آن دامنه و سردسیر است سکنه ٔ آن 540 تن . آب آن از رودخانه ٔ سراب و محصولات آن غ...
-
قروه
لغتنامه دهخدا
قروه . [ ق ُرْ وَ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش قروه ٔ شهرستان سنندج در 93000 گزی خاور سنندج و 97000 گزی شمال باختر همدان کنار راه شوسه ٔ همدان به کردستان . موقع جغرافیایی آن دشت سردسیر است . سکنه ٔ آن 4000 تن . آب آن از چند رشته قنات و زه آب رودخانه و چش...
-
قروه
لغتنامه دهخدا
قروه . [ ق ُرْ وِ ](اِخ ) قصبه ای از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان واقع در 12000 گزی جنوب خاوری رزن و 9000 گزی خاور شوسه ٔ رزن به همدان . موقع جغرافیایی آن جلگه و سردسیر مالاریائی است . سکنه ٔ آن 3260 تن . آب آن از قنات و محصولات آن غلات ، انگو...