کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرواش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قرواش
لغتنامه دهخدا
قرواش . [ ق ِرْ ] (اِخ ) ابن حَوْط ضبّی . از شاعران است . (منتهی الارب ).
-
قرواش
لغتنامه دهخدا
قرواش . [ ق ِرْ ] (اِخ ) ابن مقلدبن مسیب ، ملقب به معتمدالدوله . یکی از امیران موصل و از قبیله ٔ بنی عقیل بود که از سال 391 تا442 هَ . ق . در موصل حکمرانی کرد و به سال 444 وفات یافت . (طبقات سلاطین اسلام ص 106 و جدول مقابل ص 104 همان کتاب ). در فوات ...
-
قرواش
لغتنامه دهخدا
قرواش . [ ق ِرْ ] (ع ص ) فعوال است از ماده ٔ قرش ، و آن در لغت به معنی کسب و جمع آمده . (وفیات الاعیان چ تهران ج 2 ص 239). || ناخوانده به مهمانی آینده . || بزرگ سر. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
غرواش
لغتنامه دهخدا
غرواش . [ غ َ رَ ] (اِ) خراش و زخمی که از خراش به هم رسیده باشد. غراش . رجوع به غراش شود. || قهر و خشم و غضب . خراش . (برهان قاطع). رجوع به غراش شود. || (ص ) غم آلود. (برهان قاطع).
-
غرواش
لغتنامه دهخدا
غرواش . [ غ َرْ / غ ُرْ ] (اِ) لیف شویمالان وجولاهگان و کفش دوزان باشد، و آن گیاهی است که آن را مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که میبافند بپاشند. (برهان قاطع). گیاهی باشد که جولاهگان و کفشگران آن را به لیف کنند و دسته دسته بندن...
-
غرواش
فرهنگ فارسی معین
(غَ یا غُ) (اِ.) 1 - لیف شوی مالان و جولاهگان و کفشدوزان و آن گیاهی است که مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که بافند پاشند. غرواس و غورواشی و غورواشه نیز گویند. 2 - زنجبیل شامی .
-
غرواش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غرواشه، غورواش، غورواشه› [قدیمی] qa(o)rvāš وسیلهای شبیه جارو که از سیخهای نازک گیاه درست میکردند و با آن رنگ یا آهار به پارچه یا چیز دیگر میزدند.
-
جستوجو در متن
-
ابوالمنیع
لغتنامه دهخدا
ابوالمنیع. [ اَ بُل ْم َ ] (اِخ ) قرواش العقیلی . رجوع به قرواش ... شود.
-
شولقی
لغتنامه دهخدا
شولقی . [ ش َ ل َ قی ی ] (ع ص ) آنکه شیرینی جوید و دوست دارد آن را. (منتهی الارب ). شیرینی فروش و در اساس البلاغة: دوستدار شیرینی . (از اقرب الموارد). طفیلی .(مهذب الاسماء). واغِل . قِرْواش . (یادداشت مؤلف ).
-
معتمدالدوله
لغتنامه دهخدا
معتمدالدوله . [ م ُ ت َ م َ دُدْ دَ / دُو ل َ ] (اِخ ) رجوع به قرواش بن مقلدبن مسیب و اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 37 شود.
-
واغل
لغتنامه دهخدا
واغل . [ غ ِ ] (ع ص ) آن که ناخوانده در مجلس شراب و طعام کسی درآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). طفیلی شراب . (دهار). طفیلی مجلس شراب . طفیلی . قرواش . شولقی . (از یادداشت مؤلف ). || آن که در درخت و جز آن پنهان شود. (ناظم الاطباء). ا...
-
ذوغذم
لغتنامه دهخدا
ذوغذم . [ غ ُ ذُ ] (اِخ ) موضعی یا کوهی است . (منتهی الارب ). و یاقوت گوید: موضعی است از نواحی مدینة: ابراهیم بن هرمة راست :ما بالدیار التی کلمت من صمم لو کلمتک و ما بالعهد من قدم و ما سوءالک ربعاً لا انیس به ایام شوطی و لا ایام ذی غذم .و قرواش بن حو...
-
غذم
لغتنامه دهخدا
غذم . [ غ ُ ذُ ] (اِخ ) (ذو...) ذوغذم موضعی از نواحی مدینه است . ابراهیم بن هرمة گوید:ما بالدیار التی کلَّمت َمن صمم لوکلَّمتک و ما بالعهد من قدم و ماسوءالک ربعاً لا انیس به ایام شوطی و لا ایام ذی غذم .و قرواش بن حوط نیز گوید:نبئت ان عقال َ وابن خویل...