کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرنان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قرنان
لغتنامه دهخدا
قرنان . [ ق َ ] (ع ص ) مرد دیوث که دیگری را در زن خود شریک کرده باشد. (منتهی الارب ). قرمساق . غرزن . کشخان .
-
جستوجو در متن
-
لحاف کش
لغتنامه دهخدا
لحاف کش . [ ل َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه لحاف از جایی به جایی کشد. || دشنامی است . جاکش . قرطبان . رجوع به قرطبان شود. قلتبان . کشخان . قرنان . || کنایه است از دلال میان مرد و زن : ای خوشا عشرت لحاف کشان .بهائی .
-
غرزن
لغتنامه دهخدا
غرزن . [ غ َ زَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) زن قحبه و بدکار. (آنندراج ). روسپی زن . || مرد دیوث و قلتبان . (آنندراج ) (انجمن آرا). قرنان . کشخان : حریف یکدگرند آن دو غرزن قوادکه این از آن بجوی فرق کردنتوانی . سوزنی .من عزیزم مصر حرمت را و این نامحرمان غرزن...
-
جاکش
لغتنامه دهخدا
جاکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه مردان را بازنان آشنائی دهد. قرطبان . قلتبان . قرنان . کشخان . دیوث . قرمساق . لحاف کش . بقچه کش . ماست کش . زن بمزد. بچشم خودبین . بی غیرت . دلال محبت . بی ناموس . بی تعصب . معرس .
-
دیوث
لغتنامه دهخدا
دیوث . [ دَی ْ یو ] (ع ص ) قواد. دیبوب . آنکه مردان را بر زن خود وارد کند. آنکه درباره ٔ زن خود حسادت و غیرت نداشته باشد. این واژه از زبان سریانی است و معرب شده است . (از تاج العروس ). کسی که درباره ٔ زن خود غیرت نداشته باشد. پزوند.دراره و دنگل . (نا...
-
کشخان
لغتنامه دهخدا
کشخان .[ ک َ / ک ِ ] (ص ، اِ) دیوث و دیوث شخصی را گویند که زن او هرچه خواهد کند و او چشم از آن پوشیده دارد. (از برهان ). ج ، کشاخنه . کشیخان . در عربی زن جلب و بی غیرت در حق زن ، کشخنة، کشخان خواندن کسی را و النون زائدة، یکشیخ ، زن جلب خواندن ، یقال ...
-
قرن
لغتنامه دهخدا
قرن . [ ق َ ] (ع اِ)شاخ و سرون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). تندی سر مردم که جای سرون حیوان است . (منتهی الارب )(آنندراج ). جای شاخ از سر انسان . (اقرب الموارد).- وحیدالقرن ؛ کرگدن است که دارای یک شاخ است . (اقرب الموارد).|| یک سوی سر....