کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قرن
/qarn/
معنی
۱. واحد اندازهگیری زمان، برابر با صد سال؛ سده.
۲. [قدیمی] واحد اندازهگیری زمان، برابر با سی سال.
۳. [قدیمی] پارهای از زمان.
۴. (زیستشناسی) [قدیمی] شاخ جانورانی مانند گاو و قوچ.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. سده، مئه
۲. دوران، دوره، عهد
۳. گیسو، مو
۴. رئیس، سرور، مهتر
۵. زغالاخته
۶. سرون، شاخ
۷. قله، ستیغ
برابر فارسی
سده
دیکشنری
century
-
جستوجوی دقیق
-
قرن
واژگان مترادف و متضاد
۱. سده، مئه ۲. دوران، دوره، عهد ۳. گیسو، مو ۴. رئیس، سرور، مهتر ۵. زغالاخته ۶. سرون، شاخ ۷. قله، ستیغ
-
Alnath
قرن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] ستارۀ غول از ردۀ ب7 با قدر 1/65، به فاصلۀ 140 سال نوری از زمین
-
قرن
فرهنگ واژههای سره
سده
-
قرن
فرهنگ فارسی معین
(قَ رْ) [ ع . ] (اِ.) یک دورة صد ساله . ج . قرون .
-
قرن
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) 1 - شاخ ، سرون . 2 - تندی سر مردم که به منزلة جای سرون جانور است ، زبر سر. 3 - گیسو، موی بافته . 4 - نوک مو. 5 - سر کوه . 6 - کرانة قرص آفتاب و بالای آن . 7 - آن چه نخست پیدا شود از شعاع آفتاب . 8 - رئیس قوم ، مهتر.
-
قرن
فرهنگ فارسی معین
(قَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شتری که آن را با شتر دیگر به هم بسته باشند. 2 - ریسمانی که با آن دو شتر ببندند. 3 - ترکش . 4 - شمشیر. 5 - تیز.
-
قرن
فرهنگ فارسی معین
(قِ رَ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - نظیر، مانند. 2 - هم دست و حریف در شجاعت و کشتی و جز آن .
-
قرن
لغتنامه دهخدا
قرن . [ ق َ ] (اِخ ) دهی است به مصر. (منتهی الارب ).
-
قرن
لغتنامه دهخدا
قرن . [ ق َ ] (اِخ ) دهی است در یمامه . (منتهی الارب ).
-
قرن
لغتنامه دهخدا
قرن . [ ق َ ] (اِخ ) قریه ای است از نواحی بغداد میان قطربل و مزرفة. (معجم البلدان ). دهی است میان قُطربل و مرزفة، و از آن است خالدبن زید. (منتهی الارب ).
-
قرن
لغتنامه دهخدا
قرن . [ ق َ ] (اِخ ) کوهی است به آفریقا. (منتهی الارب ). و در فتوحات اسلامی از آن یاد شده است . (معجم البلدان ).
-
قرن
لغتنامه دهخدا
قرن . [ ق َ ] (اِخ ) کوهی است مشرف بر عرفات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم البلدان ). غوری گوید: و آن میقات مردم یمن و طایف است و آن را قرن المنازل گویند، عمربن ابی ربیعه گوید : اء لم تسأل الربع ان ینطقابقرن المنازل قد اخلقا.و قاضی گوید: قرن ...
-
قرن
لغتنامه دهخدا
قرن . [ ق َ ] (ع اِ)شاخ و سرون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). تندی سر مردم که جای سرون حیوان است . (منتهی الارب )(آنندراج ). جای شاخ از سر انسان . (اقرب الموارد).- وحیدالقرن ؛ کرگدن است که دارای یک شاخ است . (اقرب الموارد).|| یک سوی سر....
-
قرن
لغتنامه دهخدا
قرن . [ ق َ ] (ع مص ) چیزی را به چیزی بستن . || پیوستن چیزی را به چیزی . || دو ستور را در یک رسن باهم بستن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). دو ستور را در یک یوغ فراهم آوردن . || میان حج و عمره جمع کردن . (اقرب الموارد). || سم پای اسب بر جا...
-
قرن
لغتنامه دهخدا
قرن . [ ق َ / ق َ رَ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک طائف ، یا تمامی وادی آن که میقات اهل نجد است به جهت احرام حج . (منتهی الارب ). جوهری گوید: قَرَن ، میقات مردم نجد است ، و از آن است اویس قرنی ، و غوری گوید: اویس منسوب است به بنی قرن ، و دیگران این کلمه ر...