کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرق آب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قرق آب
لغتنامه دهخدا
قرق آب . [ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فاروج بخش حومه ٔشهرستان قوچان واقع در 16 هزارگزی شمال باختری قوچان . موقع جغرافیایی آن جلگه و نواحی آن معتدل است . 54تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات ، میوه جات و شغل اهالی زراعت است . راه اتومبیل رو د...
-
واژههای مشابه
-
قُرُقْ
لهجه و گویش گنابادی
ghorogh در گویش گنابادی یعنی ممنوع ، مورد حفاظت قرار گرفته ، ورود ممنوع
-
قرق کردن
فرهنگ فارسی معین
(قُ رُ. کَ دَ) [ تر - فا. ] (مص م .) جایی را خلوت کردن و مانع ورود دیگران شدن .
-
قرق کردن
لغتنامه دهخدا
قرق کردن . [ ق ُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ممانعت کردن . قدغن کردن . بازداشتن از آمدن و دخول و خروج . (ناظم الاطباء).- قرق کردن جایی را ؛ قدغن کردن آنجا را. منع کردن مردم را از رفت وآمد در آنجا.رجوع به قُرُق شود.
-
چم قرق
لغتنامه دهخدا
چم قرق . [ چ َ ق ُ رُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد که در 7 هزارگزی باختر ماسور، کنار شمالی راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک واقع است . جلگه و معتدل است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش غلات و لبنیات . شغل اهالی زر...
-
قرق چی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [ترکی] [منسوخ] qoroqči قرقکننده؛ کسی که مٲمور ممانعت از ورود دیگران به جایی است.
-
قرق شکارگاه
دیکشنری فارسی به عربی
مربي
-
حسین آباد قرق
لغتنامه دهخدا
حسین آباد قرق . [ ح ُ س ِ دِ ق ُ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رامجرد بخش اردکان شهرستان شیراز. واقع در 63هزارگزی جنوب خاور اردکان و هشت هزارگزی راه فرعی زرقان به بیضا. ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل و مالاریایی . دارای 54 تن سکنه میباشد. فارسی ...
-
واژههای همآوا
-
غرقاب
واژگان مترادف و متضاد
غرقابه، گرداب ≠ پایاب
-
غرغاب
لغتنامه دهخدا
غرغاب . [ غ َ ] (اِ) گرداب . (آنندراج ). غرقاب . رجوع به غرقاب شود. || شور و غوغا و آواز. (آنندراج ). نعره و های و هوی و آوازه ٔ بلند و مهیب . (فرهنگ شعوری ) : غرغاب افتد در جهان از حسن عالمگیر توباید حذر از غمزه ٔ خونخوار و چشم پرفتن .ابوالمعانی (از...
-
غرقاب
لغتنامه دهخدا
غرقاب . [ غ َ ] (اِ مرکب ) غرق + آب . آب عمیق را گویند که نقیض پایاب است . (برهان قاطع). غرقاب به قلب اضافت به معنی آب عمیق . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گرداب که در بعض جای دریا باشد. (از فرهنگ شعوری ) (از ناظم الاطباء) : به ریگ اندر همی شد مرد تازان...
-
غرقاب
لغتنامه دهخدا
غرقاب . [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز که در 12هزارگزی شمال دهدز واقع شده و منطقه ٔ کوهستانی و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 78 تن و شیعه اند و به لهجه ٔ لری بختیاری و فارسی سخن می گویند. آب آن از چشمه و قنات است و محصول آنجا غلات و...
-
غرقاب
لغتنامه دهخدا
غرقاب . [ غ َ ](اِخ ) دهی است از دهستان کنار رودخانه ٔ شهرستان گلپایگان ، که در 18هزارگزی شمال خاوری گلپایگان و 15هزارگزی خاوری اتومبیل رو گلپایگان به خمین واقع شده ، و منطقه ٔ جلگه و معتدل و سکنه ٔ آن 161 تن است و دارای مذهب تشیعاند، زبان آنان لهجه ...