کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرقری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قرقری
لغتنامه دهخدا
قرقری . [ ق َ ق َ ] (اِ) نوعی از پیچش دستار که آن را در عرف هند کهرکی گویند. (آنندراج ). شاعری در هجو گفته : به آن چهره ٔ طره پرداز اوعلم قرقری پیچ انداز او.؟ (از آنندراج ).
-
قرقری
لغتنامه دهخدا
قرقری . [ ق َ ق َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قرقر. رجوع به قرقر شود.
-
قرقری
لغتنامه دهخدا
قرقری . [ ق َ ق َ را ] (اِخ ) زمینی است در یمامه مشتمل بر مزارع و قری و نخلستانها، و هزمة از دههای آن است که در آن گروهی از بنی قریش و بنی قیس بن ثعلبه زندگی میکنند. قرقری چهار دژ است . (معجم البلدان ).
-
قرقری
لغتنامه دهخدا
قرقری . [ ق ِ ق ِرْ را ] (ع اِ) پشت . (اقرب الموارد). قِرْقِرّی (به تخفیف یاء). (منتهی الارب ). قَرْقَر. رجوع به قرقر شود.
-
قرقری
لغتنامه دهخدا
قرقری . [ ق ُ ق ُ ] (اِخ ) عبدالواحدبن حسین بن عمر، مکنی به ابوطاهر.از شیعیان بغداد و صحیح السماع است . ولادت وی به سال 449 هَ .ق . به بغداد اتفاق افتاد. (انساب سمعانی ).
-
قرقری
لغتنامه دهخدا
قرقری . [ ق ُ ق ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به قرقر که یکی از اجداد ابوطاهر عبدالواحدبن حسین بن عمربن قرقر بود. (انساب سمعانی ).
-
واژههای مشابه
-
قُرقری
لهجه و گویش تهرانی
سربرآمده و گرد میله ودنده و نظیر آن،مفصل کله گرد و کروی
-
قِرقِری
لهجه و گویش تهرانی
دامن چیندار
-
قُرقُری
لهجه و گویش تهرانی
سوراخ ماتحت
-
واژههای همآوا
-
غرغری
لغتنامه دهخدا
غرغری . [ غ ُ غ ُ ] (ص نسبی ) کسی که غرغر می کند. (فرهنگ نظام ). غرغرو. قرقرو. || (اِ) چیز گرد میان سوراخ ، که جایی آزاد کار گذاشته شده باشد و در حرکت صدای غرغر می کند. (فرهنگ نظام ). || بازیچه ای است که پیاله ٔ کوچک آویخته با موی یا دم اسب است به یک...
-
غرغری
لغتنامه دهخدا
غرغری . [ غ ُ غ ُرْ را ] (ع اِ) کلمه ای است که بدان گوسپند را برای دوشیدن خوانند.(منتهی الارب ). دعاء العنز للحلب . (اقرب الموارد).
-
قُرقری
لهجه و گویش تهرانی
سربرآمده و گرد میله ودنده و نظیر آن،مفصل کله گرد و کروی
-
قِرقِری
لهجه و گویش تهرانی
دامن چیندار