کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرظ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غرض
لغتنامه دهخدا
غرض .[ غ ِ رَ ] (ع مص ) تازه گردیدن چیزی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). طری بودن . طراوت . (از اقرب الموارد).
-
غرض
فرهنگ فارسی معین
(غَ رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) مشتاق شدن . 2 - (اِمص .) آ رزومندی . 3 - (اِ.) هدف ، نشانة تیر. 4 - هدف ، مقصود. 5 - اراده ، قصد. 6 - دشمنی ، قصد بد.
-
قرض
فرهنگ فارسی معین
(قَ رْ) [ ع . ] (اِ.) وام ، بدهی . ج . قروض .
-
قرز
لغتنامه دهخدا
قرز. [ ق َ ] (ع اِ) پشته و زمین درشت سطبر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (مص ) به اطراف انگشتان خاک برگرفتن . (منتهی الارب ). قرص . (اقرب الموارد). || شکنجیدن به انگشتان . (منتهی الارب ).
-
قرز
لغتنامه دهخدا
قرز. [ ق ُ ] (ع اِ) روغن دان . (منتهی الارب ). || شیشه ٔ روغن حجام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
قرض
لغتنامه دهخدا
قرض . [ ] (ع اِ) موریانه که کاغذ خورد، چنانکه سوس جامه ٔ پشمینه و موئینه خورد و ارضه که چوب خورد. (یادداشت مؤلف ).
-
قرض
لغتنامه دهخدا
قرض . [ ق َ ] (ع اِ) وام . (منتهی الارب ) : من ذا الذی یقرض اﷲ قرضاً حسناً فیضاعفه له و له اجر کریم . (قرآن 11/57).- امثال : از نوکیسه قرض مکن . قرض بغداد بد است ؛ مثلی است مشهور در ایران که قرض دادن بغدادیان که سوداگران آنجای اند بسیار بد میباشد ...
-
قرض
لغتنامه دهخدا
قرض . [ ق َ ] (ع مص ) بریدن . || مردن یا نزدیک مردن رسیدن . گویند: قرض رباطه ؛ بمرد یا نزدیک به مردن رسید. (اقرب الموارد)(منتهی الارب ). || به چپ و راست پیچان و خمان رفتن . (منتهی الارب ). گویند: قرض فی سیره ؛ به چپ و راست پیچان و خمان رفت . || پاداش...
-
قرض
لغتنامه دهخدا
قرض . [ ق ِ ] (ع اِ) وام . (منتهی الارب ). رجوع به قَرْض شود. || (مص ) وام دادن . (منتهی الارب ). رجوع به قَرْض شود.
-
غرض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَغراض] qaraz ۱. قصد؛ مقصود؛ هدف.۲. قصد و اراده به صلاح خود و زیان دیگری.۳. [قدیمی] نشانۀ تیر؛ هدف.〈 غرض داشتن: (مصدر لازم)۱. دارای قصد و هدف بودن.۲. قصدی به سود خود و زیان دیگری داشتن.۳. کینه و دشمنی داشتن.〈 غرض شخصی: کی...
-
قرض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: قُروض] qarz وام.〈 قرض دادن: (مصدر متعدی) وام دادن؛ عاریه دادن.〈 قرض کردن: (مصدر متعدی) به وام گرفتن چیزی از کسی؛ وام گرفتن.〈 قرض گرفتن: = 〈 قرض کردن
-
جستوجو در متن
-
قریظ
لغتنامه دهخدا
قریظ. [ ق ُ رَ ] (ع اِ مصغر) تصغیر قَرَظ، و آن درخت سلم است . (معجم البلدان ). رجوع به قرظ شود.
-
قراظ
لغتنامه دهخدا
قراظ. [ ق َرْ را ] (اِخ ) نسبت به سعدبن عاید قرظ مؤذن میباشد. (سمعانی ).
-
خرنوب ثمری
لغتنامه دهخدا
خرنوب ثمری . [ خ َ ب ِ ث َ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ثمر قرظ است . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
سنط
لغتنامه دهخدا
سنط. [ س َ ن َ ] (ع اِ) نوعی ازدرخت سلم که در مصر روید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قرظ است و عصاره ٔ آن اقاقیا است . (یادداشت مؤلف ).