کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرص تاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قرص زر مغربی
لغتنامه دهخدا
قرص زر مغربی . [ ق ُ ص ِ زَ رِ م َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است در محل غروب . (آنندراج ).
-
قرص گرم و سرد
لغتنامه دهخدا
قرص گرم و سرد. [ ق ُ ص ِ گ َم ُ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از نیرین است که آفتاب و ماه باشد. (برهان ) (مجموعه ٔ مترادفات ).
-
قرص و قایم
لغتنامه دهخدا
قرص و قایم . [ ق ُ ص ُ ی ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) محکم و استوار.
-
قرص هفت دره
لغتنامه دهخدا
قرص هفت دره . [ ق ُ ص ِ هََ دَ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب به اعتبار هفت آسمان . (آنندراج ).
-
پر و پا قرص
لغتنامه دهخدا
پر و پا قرص . [ پ َ رُ ق ُ ] (ص مرکب ) استوار. محکم . متین .
-
قرص لوزی شکل
دیکشنری فارسی به عربی
معين
-
مث قرص قمر
لهجه و گویش تهرانی
مثال زیبایی
-
قرص و قایم
فرهنگ گنجواژه
محکم.
-
قُرص بودن(دهان)
لهجه و گویش تهرانی
حفظ اسرار
-
قُرص و قایم
لهجه و گویش تهرانی
مُحکم و استوار
-
قُرص و محکم
لهجه و گویش تهرانی
مُحکم
-
حَب و قرص
فرهنگ گنجواژه
دارو.
-
entric-coated tablet, gastroresistant tablet
قرص پوششدار رودهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم دارویی] قرصی که مادۀ دارویی آن با یک مادۀ مقاوم در برابر اسید معده پوشانده میشود تا با تأخیر و بعد از عبور از معده، در رودۀ کوچک باز شود متـ . قرص رودهرهشی
-
جستوجو در متن
-
شمسه
لغتنامه دهخدا
شمسه . [ ش َ س َ / س ِ ] (از ع ، اِ) نارنج . || لیمو. || هر تصویر مدور و منقش . (ناظم الاطباء) : مزین در او صفه های مربعمنقش در او شمسه های مدور. ازرقی . || قرص منقش و زراندودی که در مساجد و بالای عماری و کنگره ها و جز آن نصب کنند. (ناظم الاطباء). قر...
-
پیش آوردن
لغتنامه دهخدا
پیش آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) پیش آوریدن . رجوع به پیش آوریدن شود. || به حضور آوردن . به نزدیک آوردن . به خدمت آوردن . بردن نزد... : دگر روز بنشست بر تخت خویش چو دیوان لشکر بیاورد پیش . فردوسی .هر که را شعری بری یا مدحتی پیش آوری گوید این یکسر درو...