کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قرد
/qerd/
معنی
بوزینه؛ میمون نر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قرد
فرهنگ فارسی معین
(قِ) [ ع . ] (اِ.) بوزینه ، میمون . ج . قرد.
-
قرد
لغتنامه دهخدا
قرد. [ ق َ ] (ع مص ) فراهم آوردن وگرد کردن . گویند: قرد فی السقاء؛ گرد کرد در مشک روغن یا شیر را. || ورزیدن . (منتهی الارب ).
-
قرد
لغتنامه دهخدا
قرد. [ ق َ ] (معرب ، اِ) گردن . معرب است . || (ص ) کوتاه بالا. (از منتهی الارب ).
-
قرد
لغتنامه دهخدا
قرد. [ ق َ رَ ] (اِخ ) (ذو...) موضعی است نزدیک مدینه . (منتهی الارب ).
-
قرد
لغتنامه دهخدا
قرد. [ ق َ رَ ] (ع اِ) پشم برهم چسبیده و نمدشده بر ستور. || بهترین پشم گوسفند و شتر. || شاخ خرمای برگ دورکرده . || چیزی است چسبیده بر گیاه طرثوث شبیه موی زرد ریزه . || ابر پاره مانندی ریزه نزدیک ابر. || (مص ) گردانیدگی در زبان . (منتهی الارب ).
-
قرد
لغتنامه دهخدا
قرد. [ ق َ رَ ] (ع مص ) پیچان گردیدن . گویند: قرد الشَعر قرداً؛ پیچان گردید موی . || بسیارکنه گردیدن . گویند: قرد الادیم ؛ بسیارکنه گردید پوست . || درمانده به سخن شدن . گویند: قرد الرجل ؛ درمانده به سخن شد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خرد گشتن ...
-
قرد
لغتنامه دهخدا
قرد. [ ق َ رِ ] (ع ص ) ابر درهم آمده ٔ برهم نشسته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || فرس قردالحضیل ؛ اسب استوارپی . (اقرب الموارد). || بعیر قرد؛ شتر بسیارکنه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) گوشت ران و بازو. (منتهی الارب ).
-
قرد
لغتنامه دهخدا
قرد. [ ق ِ ] (ع اِ) کپی . ج ، اقراد، قُرود، قِرَد، قِرَدة. (منتهی الارب ).
-
قرد
لغتنامه دهخدا
قرد. [ ق ِ رَ ] (ع اِ) ج ِ قِرْد. (منتهی الارب ). رجوع به قِرْد شود.
-
قرد
لغتنامه دهخدا
قرد. [ ق ُ ] (ع اِ) کنه . (منتهی الارب ).
-
قرد
دیکشنری عربی به فارسی
ميمون , بوزينه , تقليد در اوردن , شيطنت کردن , اورانگوتان , بوزينه دست دراز , ميمون درختي برنلو سوماترا
-
قرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَقراد و قُرود و قِرَد و قِرَدَة] (زیستشناسی) [قدیمی] qerd بوزینه؛ میمون نر.
-
واژههای مشابه
-
غزوه ٔ ذی قرد
لغتنامه دهخدا
غزوه ٔ ذی قرد. [ غ َزْ وَ ی ِ ق َ رَ ] (اِخ ) یا غزوه ٔ غابة. این غزوه در ربیعالاول سال ششم هجرت واقع شد. عیینةبن حصن فزاری با گروهی از سواران بر شتران شیرده رسول خدا حمله کرد و آنها را به غارت برد و چوپان او را کشت . رسول اکرم از مدینه بیرون آمد مقد...