کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غره
فرهنگ فارسی معین
(غَ رِّ) [ ع . غرة ] 1 - (مص م .) گول زدن . 2 - (مص ل .) فریفته شدن . 3 - (اِمص .) بی - خبری ، غفلت . 4 - (ص .) فریب خورده . 5 - گستاخ ، مغرور.
-
غره
فرهنگ فارسی معین
(غُ رِّ) (اِ.) 1 - صدای رعد یا غرّش جانوران درنده . 2 - فریاد سهمناک .
-
غره
فرهنگ فارسی معین
(غُ رَّ) [ ع . غرة ] (اِ.) 1 - پیشانی . 2 - ماه نو. 3 - برگزیده و پسندیده از هر چیز. 4 - بزرگ و مهتر قوم . 5 - اول هر چیز.
-
قره
فرهنگ فارسی معین
(قَ رَ) [ تر. ] (ص .) سیاه .
-
قره
لغتنامه دهخدا
قره . [ ق َ رَه ْ ] (ع اِمص ) چرکینی اندام مانند قلح و زردی دندان . || (مص ) زرد و چرکین اندام گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || داغ داغ شدن پوست از بسیاری اَدَرْفَن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سیاه شدن اندام یا برکنده شدن پوس...
-
قره
لغتنامه دهخدا
قره . [ ق ُرْ رَ / رِ ] (اِ) قره که رمّالان زنند : صیدی چنین که گفتم وِاقبال صیدگه راشعری زننده قره سعدالسعود فالش .خاقانی (از آنندراج از غوامض سخن ).
-
غره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غِرَّة، جمع: غِرَر] qe(a)rre ۱. مغرور به چیزی؛ پشتگرم.۲. [قدیمی] فریفته.〈 غره شدن: (مصدر لازم)۱. مغرور شدن۲. [قدیمی] فریفته شدن؛ گول خوردن: ◻︎ دشمن چو نکوحال شدی گِرد تو گردد / زنهار مشو غره بدان چربزبانیش (ناصرخسرو: ۲۹۵).&l...
-
غره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غرَّة، جمع: غُرَر] [قدیمی] qorre ۱. [مقابلِ سلخ] روز اول ماه قمری.۲. پیشانی؛ سفیدی پیشانی.۳. صورت؛ رخساره.۴. روشنی: غرۀ صبح.۵. [مجاز] قسمت نخست هرچیز.
-
غره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] qorre = غُرّش: ◻︎ غرهای کن شیروار ای شیر حق / تا رَوَد آن غره بر هفتمطبق (مولوی: ۶۵۴).
-
قره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [ترکی] ‹قرا› [قدیمی] qare سیاه.
-
قره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qarh روشنی چشم.
-
قَرْحٌ
فرهنگ واژگان قرآن
جراحت - اثري است که از جراحت و آسيب وارده بر بدن به خاطر برخورد با برّندهاي از خارج باقي ميماند
-
غره
واژهنامه آزاد
(غٌرّه) روز اول ماه قمری و نیز اول هر چیز . لکه سفید روی پیشانی اسب جمع ان غرر می باشد ( بر وزن زحل )
-
قره
واژهنامه آزاد
خیلی دور. دور دست. جای دور.
-
جستوجو در متن
-
قروح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قَرح] [قدیمی] qoruh = قرح