کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قرح
/qorah/
معنی
= قرحه
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
خستن، ریش، زخم، قرحه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قرح
واژگان مترادف و متضاد
خستن، ریش، زخم، قرحه
-
قرح
فرهنگ فارسی معین
(قَ) (اِ.) 1 - زخم . 2 - اثر گزیدگی سلاح . 3 - آبلة ریز که بر اندام برآید.
-
قرح
لغتنامه دهخدا
قرح . [ ق َ ](ع اِ) ریش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). تفرق الاتصال اللحمی اذا کان حدیثاً سمی جراحة فاذا تقادم حتی اجتمع فیه القیح سمی قرحة. ج ، قروح . || اثر گزیدگی سلاح . (منتهی الارب ). || آبله ریزه ای که بر اندام برآید. هرگاه روی به فساد کند و ...
-
قرح
لغتنامه دهخدا
قرح . [ ق َ رَ ] (ع مص ) ریش برآمدن در پوست . (ناظم الاطباء). گویند: قَرِح َ الرجل قَرَحاً؛ ای خرجت به القروح . (اقرب الموارد). || آبله ریزه درآمدن در پوست . (ناظم الاطباء).گویند: قرح الفرس قرحاً؛ دارای قرحه گردید اسب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)....
-
قرح
لغتنامه دهخدا
قرح . [ ق ُ ] (ع اِ) ریش . (منتهی الارب ). || الم الجراحة. (بحر الجواهر). الم گزیدگی سلاح . (منتهی الارب ). || خستگی . (بحر الجواهر).
-
قرح
لغتنامه دهخدا
قرح . [ ق ُرْ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قارح . (منتهی الارب ).
-
قرح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قرحَة] [قدیمی] qorah = قرحه
-
واژههای مشابه
-
قَرْحٌ
فرهنگ واژگان قرآن
جراحت - اثري است که از جراحت و آسيب وارده بر بدن به خاطر برخورد با برّندهاي از خارج باقي ميماند
-
دارة قرح
لغتنامه دهخدا
دارة قرح . [ رَ ت ُ ق ُ ] (اِخ ) نام جایی در وادی القری . (معجم البلدان ).
-
واژههای همآوا
-
غره
واژگان مترادف و متضاد
۱. غرش ۲. اول، اولماه ۳. پیشانی ۴. ماهنو، هلال ≠ سلخ
-
غره
واژگان مترادف و متضاد
۱. گستاخ، متکبر، مغرور ۲. فریفته، گولخورده ۳. بیخبری، غفلت
-
قره
واژگان مترادف و متضاد
اسود، تیره، سیاه، مشکی
-
غره
لغتنامه دهخدا
غره . [ غ ُ رَ / رِ ] (اِ صوت ) آواز رعد و سباع . غُرّه . (فرهنگ شعوری ). رجوع به غُرّه شود.