کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قرص
فرهنگ فارسی معین
(قُ رْ) (ص .) (عا.) محکم ، استوار.
-
قرس
لغتنامه دهخدا
قرس . [ ق َ ] (ع اِ) سرمای سخت . || (ص ) سرد. (منتهی الارب ). بارد. (اقرب الموارد). || سردتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پشک سطبر. || (مص ) فسردن آب . (منتهی الارب ). || سخت گردیدن سرما. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) درختی است ....
-
قرس
لغتنامه دهخدا
قرس . [ ق َ رَ ] (ع ص ) بسته و فسرده از آب و جز آن . (منتهی الارب ). جامد. || سرمای سخت . || (مص ) سخت گردیدن سرما. || فسردن آب . (اقرب الموارد).
-
قرس
لغتنامه دهخدا
قرس . [ ق ِ ] (اِخ )کوهی است در حجاز در دیار جهینه . (معجم البلدان ).
-
قرس
لغتنامه دهخدا
قرس . [ ق ِ ] (ع اِ) پشه ٔ خرد و ریزه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
قرص
لغتنامه دهخدا
قرص . [ ق َ ] (اِخ ) شهری است در ارمنستان از نواحی تفلیس . (معجم البلدان ). رجوع به قارص شود.
-
قرص
لغتنامه دهخدا
قرص . [ ق َ ] (ع مص ) شکنجیدن به دو انگشت . || گزیدن کیک . || زواله برکندن زن ازخمیر. || به سرانگشت گرفتن و بریدن و خمیر گستردن . و فعل آن از باب نصر است . (منتهی الارب ).
-
قرص
لغتنامه دهخدا
قرص . [ ق َ رَ ] (ع مص ) پیوسته داوری کردن در حسب . || همیشگی نمودن بر غیبت . (منتهی الارب ).
-
قرص
لغتنامه دهخدا
قرص . [ ق ُ ] (اِخ ) نام خواهرزاده ٔ حارث بن ابی شمر غسانی . (منتهی الارب ).
-
قرص
لغتنامه دهخدا
قرص . [ ق ُ ] (ص ) محکم . قایم .
-
قرص
لغتنامه دهخدا
قرص . [ ق ُ ] (ع اِ) حب که جهت معالجه ٔ امراض یا تسکین درد مورد استفاده دارد : و پلپل وسپندان در آن قرصها تعبیه کرد. (سندبادنامه ص 97).
-
قرص
لغتنامه دهخدا
قرص . [ ق ُ ] (ع اِ) کلیچه . (منتهی الارب ) (مقدمة الادب زمخشری ). || گرده ٔ آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قرصة شود. ج ، قَرِصَة، اقراص ، قُرَص . (منتهی الارب ) : سر از البرز برزدقرص خورشیدچو خون آلوده دزدی سر ز مکمن . منوچهری .من کیستم ...
-
قرص
لغتنامه دهخدا
قرص . [ ق ُ ](اِخ ) ریگ توده ای است در زمین غسان . (منتهی الارب ).
-
قرص
لغتنامه دهخدا
قرص . [ ق ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ قُرْص . (منتهی الارب ).
-
غرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] کاشتن درخت و نهال. qars 〈 غرس کردن: (مصدر متعدی) = غَرْس