کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قربانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قربانی
/qorbāni/
معنی
۱. ویژگی حیوانی حلالگوشت مانندِ گاو، گوسفند، و شتر که در راه خدا ذبح شده و گوشت آن صدقه داده میشود: ◻︎ فدای جان تو گر من فدا شوم چه شود / برای عید بُوَد گوسفند قربانی (سعدی۲: ۵۹۷).
۲. آنکه در اثر شرایط بسیار بد بهطور ناخواسته کُشته یا دچار وضعیت بدی شود: قربانی زلزله، قربانی جامعهٴ نابسامان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بسمل، ذبح، ذبیح، فدیه
۲. ایثار، برخی، فدا، فداکاری
۳. قتل، کشتار
دیکشنری
casualties, casualty, oblation, prey, sacrifice, victim
-
جستوجوی دقیق
-
قربانی
واژگان مترادف و متضاد
۱. بسمل، ذبح، ذبیح، فدیه ۲. ایثار، برخی، فدا، فداکاری ۳. قتل، کشتار
-
قربانی
لغتنامه دهخدا
قربانی . [ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم واقع در 75000 گزی جنوب خاوری راین کنار شوسه ٔبم به جیرفت . موقع جغرافیایی آن کوهستانی سردسیر است . سکنه ٔ آن 100 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، حبوبات و لبنیات و شغل اهالی ز...
-
قربانی
لغتنامه دهخدا
قربانی . [ق ُ ] (حامص ) قربان شدن . به گرد سر کسی گردیدن . (مجموعه ٔ مترادفات ). رجوع به قربان شدن شود : درچراگاه پناه تو به هر عید گریخت نشد از خنجر مریخ حمل قربانی . سنجر کاشی (ازآنندراج ). || (ص نسبی ، اِ) کسی که قربان شده باشد. کسی که جان خود را ...
-
قربانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به قربان) [عربی. فارسی] qorbāni ۱. ویژگی حیوانی حلالگوشت مانندِ گاو، گوسفند، و شتر که در راه خدا ذبح شده و گوشت آن صدقه داده میشود: ◻︎ فدای جان تو گر من فدا شوم چه شود / برای عید بُوَد گوسفند قربانی (سعدی۲: ۵۹۷).۲. آنکه در اثر شرا...
-
قربانی
دیکشنری فارسی به عربی
تضحية , ضحية
-
واژههای مشابه
-
گاو قربانی
لغتنامه دهخدا
گاو قربانی . [ وِ ق ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گاوی که او را قربان کنند. گاوی که آن را در راه خدا کشند : مرد قصاب از آن زرافشانی صید من شد چو گاو قربانی .نظامی .
-
علی قربانی
لغتنامه دهخدا
علی قربانی .[ ع َ ی ِ ق ُ ] (اِخ ) (علی بیک ...) ابن امیر ارغونشاه جونی قربانی . رجوع به علی بن امیر ارغونشاه ... شود.
-
نظر قربانی
فرهنگ فارسی معین
( ~. قُ) (اِمر.) مهره ای که آن را برای دفع چشم زخم به گردن بیآویزند.
-
شتر قربانی
لغتنامه دهخدا
شتر قربانی . [ ش ُ ت ُ رِ ق ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شتر که جهت نحر در عید قربان آماده کرده باشند. شتر که نحر کردن را باشد به عید قربان .- امثال :مِثل ِ شتر قربانی ؛ بیش از حد آراسته و زودتر از انتظار سپری شده . شتر را قبل از قربانی شدن بسیار آرا...
-
قربانی کردن
لغتنامه دهخدا
قربانی کردن . [ ق ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قربان کردن . رجوع به قربان کردن شود : بر آنم گر تو بازآیی که در پایت کشم جانی از آن کمتر نشاید کرد در پای تو قربانی .سعدی .
-
مله قربانی
لغتنامه دهخدا
مله قربانی . [ م ِ ل ِ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بابالی است که در بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
قربانی دادن
دیکشنری فارسی به عربی
تضحية
-
نظر قربانی
دیکشنری فارسی به عربی
تعويذة
-
قربانی شدن
دیکشنری فارسی به عربی
ضح به