کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قراعة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قراعة
لغتنامه دهخدا
قراعة. [ ق َرْ را ع َ ] (ع اِ) اندک از گیاه . (منتهی الأرب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کون . (منتهی الأرب ) (ناظم الاطباء). اِست . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
قرائت
فرهنگ فارسی معین
(قَ ئَ) [ ع . قرائة ] (مص م .) خواندن کتاب و غیره .
-
قراءة
لغتنامه دهخدا
قراءة. [ ق َ رَ ءَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاری ٔ. خوانندگان . قُرّاء . قارئون . رجوع به قاری شود.
-
قراءة
لغتنامه دهخدا
قراءة. [ ق ِ ءَ ] (ع اِ) مرگامرگی . گویند: ذهبت قراءة البلاد، و مردم حجاز گویند: قِرة البلادبدون همزه بدین معنی که اگر پس از آن کسی بیمار گردداز وبای شهر و مرضهای شهر نیست . (از منتهی الارب ).
-
قرائت
لغتنامه دهخدا
قرائت . [ ق ِ ءَ ] (ع مص ) قرائة. رجوع به قرائة شود. خواندن . || خواندن قرآن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
قرائة
لغتنامه دهخدا
قرائة. [ ق ِ ءَ ] (ع مص ) خواندن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خواندن قرآن . (منتهی الارب ). تهانوی گوید: قرائت علمی است که در آن از صورتهای نظم کلام خدای تعالی از جهت وجوه اختلافات متواتره بحث میکند و مبادی آن مقدمات تواتری است . قرائت نیز از ...
-
قرائت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: قِراءة] qe(a)rā'at ۱. خواندن چیزی با صدای بلند: قرائت متن بیانیه به پایان رسید.۲. تٲویل؛ تفسیر از دین.۳. علم به درست خواندن قرآن کریم.
-
جستوجو در متن
-
قراع
لغتنامه دهخدا
قراع . [ ق َرْ را ] (ع اِ) مرغی است که چوب سخت رابمنقار خود کنده جای گیرد در وی . ج ، قراعات . (منتهی الأرب ) (ناظم الاطباء). طائری است که عودالصلیب را بمنقار خود به آشیان برد. (فهرست مخزن الادویه ). || (ص ) صلب و سخت از هر چیزی . (منتهی الارب ) (نا...
-
است
لغتنامه دهخدا
است . [ اِ ] (ع اِ) کون . دُبُر. بُن .(ربنجنی ). نشیمن . حلقه ٔ دبر. تهیگاه . نشستنگاه . نشست جای . رَمادَة. رَماعة. عجز. کفل . (برهان قاطع). سرین . (رشیدی ). مقعد. ام سوید. ام سویدا. (المرصع). محسّه . ستَه . محشه . حماء. خوارة. (منتهی الارب ). قراعة...