کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قراص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قُراس
لهجه و گویش تهرانی
تعداد12 دوجین ،144تا
-
جستوجو در متن
-
منگنه
دیکشنری فارسی به عربی
قراص
-
قند شکن گاز انبری
دیکشنری فارسی به عربی
قراص
-
فندق شکن
دیکشنری فارسی به عربی
فرجار , قراص , کسارة البندق , مسماک , مفرقع
-
قراصة
لغتنامه دهخدا
قراصة. [ ق ُرْ را ص َ ] (ع اِ) واحدقراص . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قراص شود.
-
grosses
دیکشنری انگلیسی به فارسی
grosses، قراص، درشت بافت، توده، جمع کل، بزرگ کردن، جمع کردن، زمخت کردن، کلفت کردن، بصورت سود ناویژه بدست اوردن
-
gross
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ناخوشایند، قراص، درشت بافت، توده، جمع کل، بزرگ کردن، جمع کردن، زمخت کردن، کلفت کردن، بصورت سود ناویژه بدست اوردن، درشت، بزرگ، زمخت، زشت، انبوه، شرم اور، ستبر، بی تربیت، وحشی
-
اقحوان
لغتنامه دهخدا
اقحوان . [ اَ ح َ ] (ع اِ) بر وزن ارغوان معرب اکحوان است که شکوفه ٔ ریحان و بابونه باشد. احداق المرضی . خبزالغراب . شجرةالکافور. بابونه ٔ گاو. و بضم اول و ثالث هم بنظر آمده . (آنندراج ) (برهان ). از اسفرمهاست ، نوعی از گاوچشم است میان او زرد است و کن...
-
اقحوان
لغتنامه دهخدا
اقحوان . [ اُ ح ُ ] (ع اِ) قُحوان . بابونج . بابونه . (منتهی الارب ). رجل الدجاجة. کرکاش . مقارجه . بابونک . بابونق . (یادداشت مؤلف ). شجره ٔ مریم . کافوریه . ج ِ اقاحی . اقاح . (منتهی الارب ). در تاج العروس آمده : اقحوان بابونج [ بابونه ] است نزد ع...
-
حبق البقر
لغتنامه دهخدا
حبق البقر. [ ح َ ب َ قُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) بابونه . بابونج . (داود ضریر انطاکی ). اقحوان . رَبل . اربیان . قراص . کافوری . خامامیلن . || و ظاهراً حبق البقر، همان عین البقر و اقحوان البقر است که مرادف آن در فارسی و عربی گاوچشم . گاوچشمه . چشم گ...
-
اسپرک
لغتنامه دهخدا
اسپرک . [ اِ پ َ رَ ] (اِ) به هندی اسم اکلیل الملک است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گیاهی است زرد که بدان جامه رنگ کنند و بعربی زریر گویند. (رشیدی ) (سروری ) (غیاث ) (برهان ). رنگی است که رنگریزان جامه ٔ سبز بدان رزند. (مؤید الفضلاء). وَرس ، و آن گیاهی ش...
-
بابونج
لغتنامه دهخدا
بابونج . [ ن َ ] (اِ) معرب بابونه ٔ فارسی است . قرّاص . قحوان . اقحوان . (منتهی الارب ). بابونک . بابونق . (دزی ج 1 ص 47). نورالاقحوان . (بحر الجواهر). اربیان . کافوری . رَبل . مقارجه . رجل الدّجاجه . حبق البقر. (منتهی الارب ). تفاح الارض . خامامیلن ...