کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قرء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قرء
لغتنامه دهخدا
قرء. [ ق َرْءْ ](ع مص ) خواندن . قِرائت : قرء القرآن و به قرءً و قِرائةً و قرآناً؛ خواند آن را. || رسانیدن : قرء علیه السلام ؛ رسانید بر وی سلام را. || آبستن شدن : قرأت الناقة؛ آبستن شد. (منتهی الارب ).
-
قرء
لغتنامه دهخدا
قرء. [ ق َرْءْ / ق ُرْءْ ] (ع اِ) حیض . (منتهی الارب ). || پاکی از حیض . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || میان دو حیض . || (مص ) سپری شدن حیض . || (اِ) وقت حیض . || وقت پاکی زن . || وقت . || قافیه . ج ، اقراء، قروء، اَقْرُء ، یا جمعطهر قروء است و جم...
-
واژههای همآوا
-
غرا
واژگان مترادف و متضاد
۱. رسا، فصیح ۲. درخشان، روشن
-
غرا
لغتنامه دهخدا
غرا. [ غ َ ] (اِخ ) (الَ ...) نام شهری است در اندلس . صاحب الحلل السندسیة آرد:از طلیطلة تا قریه ٔ مغام مرحله ای است و الغرا شهر بزرگی است دارای بازار و محلات ، و در نزدیک «وادی آش » واقع است . (الحلل السندسیة چ 1936م . جزء اول ص 54).
-
غرا
لغتنامه دهخدا
غرا. [ غ َ ] (ع اِ) گاوساله . (منتهی الارب ) (آنندراج ).ج ، اَغراء. (اقرب الموارد). || هر نوزاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، اغراء. (اقرب الموارد). || (ص ) لاغر. ج ، اغراء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غراة. (اقرب الموارد) (آنندراج ). || (اِمص ) خ...
-
غرا
لغتنامه دهخدا
غرا. [ غ َرْ را ] (ص نسبی ) منسوب به شهر غرا و توابع آن . (انساب سمعانی ). رجوع به غرا شود.
-
غرا
لغتنامه دهخدا
غرا. [ غ ُ ] (اِ) هر چیز که متصف به سفیدی و روشنی باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || آفتاب را نیز گویند به سبب روشنائی . (برهان قاطع). آفتاب . (دهار) (ناظم الاطباء). ظاهراً مأخوذ از عربی «غراء» (به فتح اول و تشدید دوم ) است . رجوع به غراء شود.
-
غراً
لغتنامه دهخدا
غراً. [ غ َ رَن ْ ] (ع مص ) حریص شدن به چیزی بی آنکه وادارکننده ای باشد. غَراء. (از اقرب الموارد).
-
غرا
فرهنگ فارسی معین
(غَ رّ) [ ع . غراء ] (ص .) مؤنث اغر. 1 - سفید و روشن و درخشان از هر چیزی . 2 - فصیح ، بلیغ .
-
قرع
فرهنگ فارسی معین
(قَ رْ) [ ع . ] (مص م .) 1 - قرعه زدن . 2 - ضربه زدن ، کوفتن . 3 - ریختن موی سر.
-
قرا
لغتنامه دهخدا
قرا. [ ق َ ] (ترکی ، ص ) قره . سیاه .
-
قرا
لغتنامه دهخدا
قرا. [ ق َ ] (ع اِ) پشت . (ناظم الاطباء). ظَهر.(بحر الجواهر). || قسمی از کدو. (ناظم الاطباء). قرع الذی یؤکل . عن ابن الاعرابی ؛ کأن ّ عینه مبدلة من الالف . (نشوءاللغة ص 18). رجوع به قرع شود.
-
قرا
لغتنامه دهخدا
قرا. [ ق ِ ] (اِ) منجنیق . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
قرع
لغتنامه دهخدا
قرع . [ ق َ ] (ع مص ) چیره شدن در قرعه زدن . || کوفتن . (منتهی الارب )(اقرب الموارد). || زدن . زدن در: قرع باب ؛ کوفتن در. || برجهیدن گشن بر ماده . || پشیمان گردیدن و بر هم سائیدن . گویند: قرع فلان سنه ؛ پشیمان گردید و بر هم سائید دندان را از ندامت ....