کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
kadi
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قدی
-
qadi
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قدی
-
full-length
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تمام طول، قدی
-
pier glass
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شیشه اسکله، ایینه قدی
-
pier table
دیکشنری انگلیسی به فارسی
میز ملافه، میز زیر ایینه قدی
-
small forward
مهاجم ریزتک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] در بسکتبال، بازیکن گوش کوتاهقدی که اغلب ماهرترین بازیکن تیم است
-
هم بالایی
لغتنامه دهخدا
هم بالایی . [ هََ ] (حامص مرکب ) هم قدی . یک اندازه بودن : سرو با قامت زیبای تو در مجلس باغ نتواند که کند دعوی هم بالایی .سعدی .
-
قدنما
لغتنامه دهخدا
قدنما. [ ق َ ن َ / ن ُ / ن ِ ] (نف مرکب ) آنچه بالا را بنمایاند. آنچه قد از آن دیده شود.- آینه ٔ قدنما ؛ آینه ای که تمام اندام در آن دیده شود. آینه ٔقدّی .
-
دهار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹داهار› (زمینشناسی) [قدیمی] dahār = غار۱: ◻︎ یکایک پراکنده بر دشت و غار / قدی چون درخت و دهان چون دهار (اسدی: ۱۶۲).
-
میانه بالا
لغتنامه دهخدا
میانه بالا. [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) ربعه . مربوع . (دهار). با بالایی نه بلند و نه کوتاه . میانه قامت . میان بالا. معتدل القامه . با قدی موزون و معتدل . متوسطالقامه (آدمی ). که بالایی نه بسیار کوتاه و نه بسیار بلند دارد. آنکه قدی متوسط دارد نه دراز و ...
-
گشاده خد
لغتنامه دهخدا
گشاده خد. [ گ ُ دَ / دِ خ َدد / خ َ ] (ص مرکب ) فراخ رخساره : از این کشیده قدی ، گشاده خدی ، لاغرمیان . (سندبادنامه ص 237).
-
تمام بالا
لغتنامه دهخدا
تمام بالا. [ ت َ ] (ص مرکب ) آنکه قدی موزون دارد. رشیق . رشیقه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اسبکرار؛ تمام بالا شدن دختر. (منتهی الارب ). رجوع به تمام و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
صنوبرخرام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] se(a)no[w]barxarām دلبر؛ معشوقی که قدی چون صنوبر دارد و مانند صنوبر میخرامد: ◻︎ چندان بُوَد کرشمه و ناز سهیقدان / کآید به جلوه سرو صنوبرخرام ما (حافظ: ۳۸).
-
یاجوج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عبری] ya'juj در تورات و روایات اسلامی، یکی از دو قبیلۀ کوتاهقدی که در پشت کوههای قفقاز مسکن داشتهاند و ذوالقرنین (= کورش؟، اسکندر؟) در برابر هجوم آنها سدی بنا کرد.〈 یٲجوجومٲجوج: = یٲجوج
-
گورزا
لغتنامه دهخدا
گورزا. (ن مف مرکب ) کوتاه قد. قصیرالقامه . کوتوله . رجوع به فرهنگ نظام شود.- مثل گورزاها ؛ با قدی کوتاه . (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1853). رجوع به گورزاد شود.