کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قدیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غدیر
لغتنامه دهخدا
غدیر. [ غ َ ] (اِخ ) (الَ ...)آبی است متعلق به بنی جعفربن کلاب . (معجم البلدان ).
-
غدیر
لغتنامه دهخدا
غدیر. [ غ َ ] (اِخ ) نام پدر بشامه ٔ شاعر از بنی غیظبن مرةبن عوف بن سعدبن ذبیان است . (تاج العروس ).
-
غدیر
لغتنامه دهخدا
غدیر. [ غ َ ] (اِخ ) نام پدر شاعر از بنی ثعلبة بن سعدبن عوف بن کعب بن جلال بن غنم بن غنی . (تاج العروس ).
-
غدیر
لغتنامه دهخدا
غدیر. [ غ َ ] (ع اِ) آبگیر. آب که سیل سپس گذارد. (منتهی الارب ). آبگیر و تالاب که آب باران و سیل در آن جمع شود و ماند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). القطعة من الماء یغادرها السیل ، قیل : هو فعیل به معنی مُفاعَل من غادره ، او مُفعَل من اغدره ، و یقال : ه...
-
غدیر
لغتنامه دهخدا
غدیر. [ غ ِدْ دی ] (ع ص ) مرد بی وفا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غادر. (اقرب الموارد).
-
غدیر
لغتنامه دهخدا
غدیر. [ غ ُ دَ ] (اِخ ) (الَ ...) رودباری است به دیار مضر . (منتهی الارب ). واد بدیار مضر. (تاج العروس ). واد فی دیار مضر، له ذکر فی الشعر. (معجم البلدان ).
-
غدیر
لغتنامه دهخدا
غدیر.[ غ ُ دَ ] (ع اِمصغر) تصغیر غدر، به معنی بی وفائی است . || تصغیر غَدیر، آب . (معجم البلدان ).
-
غدیر
فرهنگ فارسی معین
(غَ) [ ع . ] (اِ.) آبگیر، تالاب .
-
غدیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] qadir ۱. آبگیر؛ تالاب.۲. جای جمع شدن آب باران در بیابان.۳. آب راکدی که از سیل باقی بماند.
-
جستوجو در متن
-
قدیره
فرهنگ نامها
(تلفظ: qadire) (عربی) (مؤنث قدیر) ، ← قدیر .
-
صلا حیتدار
دیکشنری فارسی به عربی
قدير
-
مستعد
دیکشنری فارسی به عربی
قدير
-
قادر متعال
دیکشنری فارسی به عربی
قدير
-
با استعداد
دیکشنری فارسی به عربی
ذکي , قدير
-
لا یق
دیکشنری فارسی به عربی
جدير , قدير , کافي , موهل