کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قدم و مقدم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قدم و مقدم
فرهنگ گنجواژه
مقدم.
-
واژههای مشابه
-
قَدَّمَ
فرهنگ واژگان قرآن
از پيش فراهم کرده - از پيش فرستاده
-
کاهل قدم
لغتنامه دهخدا
کاهل قدم . [ هَِ ق َ دَ ] (ص مرکب ) سست قدم . (آنندراج ) : ز اشک صید شد چوب قفس سبزچه شد کاهل قدم صیاد ما را؟ملا آفرین لاهوری (از آنندراج ).
-
wing walk
قدمراه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] سطح علامتگذاریشده بر روی بخش فوقانی بال که افراد مجاز میتوانند با کفشهای نرم بر روی آن راه بروند
-
قدمیاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] ← یاریگری دوازدهقدمی
-
قدم دوم
فرهنگ واژههای سره
گام دوم
-
ثابت قدم
فرهنگ فارسی معین
( ~. قَ دَ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - پابرجا، متین . 2 - ثابت رای .
-
قدم افشردن
فرهنگ فارسی معین
(قَ دَ. اَ شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) مقاومت کردن ، پایداری کردن .
-
چابک قدم
لغتنامه دهخدا
چابک قدم . [ ب ُق َ دَ ] (ص مرکب ) تندرو. تیزگام . چالاک : چابک قدم بسیط افلاک والاگهر محیط لولاک .فیض فیاض (از آنندراج ).
-
قدم برگرفتن
لغتنامه دهخدا
قدم برگرفتن . [ ق َ دَ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) از جای حرکت کردن . راه افتادن : که بی گردش کعب زانو وپای نشاید قدم برگرفتن ز جای .سعدی (بوستان ).
-
قدم زدن
لغتنامه دهخدا
قدم زدن . [ ق َ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از راه رفتن . (آنندراج ). آهسته راه رفتن نه برای کاری بلکه تنها برای گشتن . راه رفتن که قصدی در آن جز خود راه رفتن نباشد : مردیم یک نگاه به پرسش قدم نزدصد جان فدای چشم تو خوش بی مروت است . ظهوری (از آنندراج...
-
قدم سودن
لغتنامه دهخدا
قدم سودن . [ ق َ دَ دَ ] (مص مرکب ) قدم زدن . راه رفتن . (آنندراج ) : به راه دوستی ها هر که بی منت قدم سایدبه هر گامی که بردارد ز ما چشمی از او پائی .واله هروی (از آنندراج ).
-
قدم کشیدن
لغتنامه دهخدا
قدم کشیدن . [ ق َ دَ ک َ / ک ِدَ ] (مص مرکب ) قدم گشادن . کنایه از راه رفتن . || بازماندن از رفتار. (آنندراج ) : چو مور خسته از آن میکشم قدم از راه که توشه ای بجز از ضعف نیست در کمرم . محمدقلی سلیم (از آنندراج ).ز رستاق هذیان قدم میکشم به شهر بلاغت گ...
-
قدم گشادن
لغتنامه دهخدا
قدم گشادن . [ ق َ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) قدم کشیدن . کنایه از راه رفتن . (آنندراج ) : قدم بر قیاس نظر میگشادمگر خود قدم بر نظر مینهاد. نظامی (از آنندراج ).دشمن به گریز چون قدم بگشایدآن نیست که وقت فرصت از پی بایدگر سایه رود ز پیش خورشید ولی چون وقت ز...