کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قدم رنجه کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قدم داشتن
لغتنامه دهخدا
قدم داشتن . [ ق َ دَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از ثابت و پایدار بودن . (آنندراج ) : نه هر درخت تحمل کند جفای خزان غلام همت سروم که این قدم دارد.حافظ (از آنندراج ).
-
قدم سودن
لغتنامه دهخدا
قدم سودن . [ ق َ دَ دَ ] (مص مرکب ) قدم زدن . راه رفتن . (آنندراج ) : به راه دوستی ها هر که بی منت قدم سایدبه هر گامی که بردارد ز ما چشمی از او پائی .واله هروی (از آنندراج ).
-
قدم صدق
لغتنامه دهخدا
قدم صدق . [ ق َ دَ م ِ ص ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پی و اثر صدق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کردار نیک پیش فرستاده . || منزلتی بزرگوار. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 78).
-
قدم کشیدن
لغتنامه دهخدا
قدم کشیدن . [ ق َ دَ ک َ / ک ِدَ ] (مص مرکب ) قدم گشادن . کنایه از راه رفتن . || بازماندن از رفتار. (آنندراج ) : چو مور خسته از آن میکشم قدم از راه که توشه ای بجز از ضعف نیست در کمرم . محمدقلی سلیم (از آنندراج ).ز رستاق هذیان قدم میکشم به شهر بلاغت گ...
-
قدم گشادن
لغتنامه دهخدا
قدم گشادن . [ ق َ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) قدم کشیدن . کنایه از راه رفتن . (آنندراج ) : قدم بر قیاس نظر میگشادمگر خود قدم بر نظر مینهاد. نظامی (از آنندراج ).دشمن به گریز چون قدم بگشایدآن نیست که وقت فرصت از پی بایدگر سایه رود ز پیش خورشید ولی چون وقت ز...
-
قدم بوس
لغتنامه دهخدا
قدم بوس . [ ق َ دَ ] (اِمص مرکب ) پای بوس . (آنندراج ).
-
قدم جای
لغتنامه دهخدا
قدم جای . [ ق َ دَ ](اِ مرکب ) جای قدم . قدمگاه . (آنندراج ) : اگر تخت والا قدم جای تست مرا جای بر دست والای تست . امیرخسرو (از آنندراج ).رجوع به قدمگاه شود.
-
قدم خاک
لغتنامه دهخدا
قدم خاک . [ ق َ دَ ] (اِ مرکب ) کنایه از زمین است که به عربی ارض گویند. (آنندراج ).
-
قدم دوز
لغتنامه دهخدا
قدم دوز. [ ق َ دَ ] (نف مرکب ) آنکه قدم را به چیزی دوزد. || ثابت و پایدار. (آنندراج ) : خار قدم دوز به پیرامنم سوزن عیسی شده در دامنم .امیر خسرو (از آنندراج ).
-
قدم شمار
لغتنامه دهخدا
قدم شمار.[ ق َ دَ ش ُ ] (نف مرکب ) گام شمار. گام سنج . راه سنج .
-
فسرده قدم
لغتنامه دهخدا
فسرده قدم . [ف ُ / ف ِ س ُ دَ / دِ ق َ دَ ] (ص مرکب ) یعنی سست کاهل قدم . (آنندراج ). || ثابت قدم . (آنندراج ).
-
فشرده قدم
لغتنامه دهخدا
فشرده قدم . [ ف َ / ف ِ ش ُ دَ / دِ ق َ دَ ](ص مرکب ) ثابت قدم . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ).
-
فیل قدم
لغتنامه دهخدا
فیل قدم . [ ق َ دَ ] (ص مرکب ) پیل قدم . (فرهنگ فارسی معین ). پیل گام . که چون فیل راه رود و چون فیل گام نهد.
-
میخ قدم
لغتنامه دهخدا
میخ قدم . [ ق َ دَ ] (ص مرکب ) که قدمی چون میخ کوفته بر جایی پا بر جای دارد. || کسی که نمی تواند حرکت کند. (یادداشت لغت نامه ). || لنگ و پاشکسته که نمی تواند راه رود. (ناظم الاطباء). کسی را گویند که پاشکسته به کنجی نشسته باشد و به جایی نرود. (برهان )...
-
بی قدم
لغتنامه دهخدا
بی قدم . [ ق َ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + قدم ) بیگام .- دم بی قدم ؛ گفتار بدون کردار. سخن بی عمل . حرف بدون اقدام : بمعنی توان کرد دعوی درست دم بی قدم تکیه گاهیست سست . سعدی .|| کنایه از بی اصل و بی بنیاد. (آنندراج ). بدبخت و بی شأن . (ناظم الاطباء)...