کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قدرت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قدرت
/qodrat/
معنی
۱. توانستن؛ توانایی داشتن؛ توانایی انجام دادن کاری یا ترک آن.
۲. توانایی؛ نیرو.
۳. سلطه؛ نفوذ فرمان.
〈 قدرت داشتن: (مصدر لازم) نیرو و توانایی داشتن.
〈 قدرت کردن: (مصدر لازم) قدرت و توانایی نشان دادن.
〈 قدرت نمودن: = 〈 قدرت کردن
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. توان، زور، قوت، قوه، نیرو
۲. استطاعت، تاب، توانایی، طاقت، وسع
۳. زبردستی، مقاومت، نیرومندی، هنگ، یارا
۴. استیلا، اقتدار، تسلط، سلطه
۵. تاثیر، نفوذ،
۶. انرژی
۷. عظمت، کبریا ≠ ضعف
برابر فارسی
توانایی، توان، نیرو
دیکشنری
ability, chair, energy, force, hand, jurisdiction, leverage, might, oldness, potency, power, prowess, say, skill, strength, vigor, vigour, virility
-
جستوجوی دقیق
-
قدرت
فرهنگ نامها
(تلفظ: qodrat) (عربی) توانایی ، توان ، سلطه و نفوذ ؛ (در فلسفه قدیم) توانایی ویژهی موجود زنده که با آن از روی قصد و اراده عملی را انجام میدهد یا ترک میکند .
-
قدرت
واژگان مترادف و متضاد
۱. توان، زور، قوت، قوه، نیرو ۲. استطاعت، تاب، توانایی، طاقت، وسع ۳. زبردستی، مقاومت، نیرومندی، هنگ، یارا ۴. استیلا، اقتدار، تسلط، سلطه ۵. تاثیر، نفوذ، ۶. انرژی ۷. عظمت، کبریا ≠ ضعف
-
قدرت
فرهنگ واژههای سره
توانایی، توان، نیرو
-
قدرت
فرهنگ فارسی معین
(قُ رَ) [ ع . قدرة ] (مص ل .) توانایی داشتن ، توانستن .
-
قدرت
لغتنامه دهخدا
قدرت . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) (شیخ ...) از شاعران هندوستان است که منشی حاکم بهوپال بوده و آثار قلمی نظمی و نثری دارد. از جمله آنها است : 1 - حکایات قدرت . 2 - دیوان قدرت . وی به سال 1290 هَ . ق . درگذشته است . (قاموس الاعلام ترکی ج 5 ص 3602) (ریحانة الادب...
-
قدرت
لغتنامه دهخدا
قدرت . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) شاه قدرت اﷲ. از شاعران دهلوی هندوستان است که دیوانی بیست هزار بیتی و منظومه ای موسوم به نتایج الافکار داشته و به سال 1205 هَ . ق .در مرشدآباد هند درگذشته است . این از اشعار اوست :ز فیض نم چشم گریان مابود دامن ابر دامان ماگناه...
-
قدرت
لغتنامه دهخدا
قدرت . [ ق ُ رَ ] (ع مص ) قدرة. توانستن . توانائی داشتن . رجوع به قدرة و قدران شود : میرسد مست و جهانسوز و که دارد قدرت که سر راه به آن شعله ٔ آتش گیرد. کافی سبزواری (از آنندراج ).سرحد خلقت شده بازار اوبکری قدرت شده در کار او.نظامی .
-
قدرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: قدرة] qodrat ۱. توانستن؛ توانایی داشتن؛ توانایی انجام دادن کاری یا ترک آن.۲. توانایی؛ نیرو.۳. سلطه؛ نفوذ فرمان.〈 قدرت داشتن: (مصدر لازم) نیرو و توانایی داشتن.〈 قدرت کردن: (مصدر لازم) قدرت و توانایی نشان دادن.〈 قدرت نم...
-
قدرت
دیکشنری فارسی به عربی
حماسة , سلطة , عصب , قد , قوة ، السلطة
-
قدرت
واژهنامه آزاد
بنیه.
-
واژههای مشابه
-
قدرتالله
فرهنگ نامها
(تلفظ: qodratollāh) (عربی) قدرت خداوند .
-
flour strenght
قدرت آرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] خاصیتی در آرد که نشاندهندۀ امکان تولید خمیری محکم و کشسان از آن است
-
diffused power
قدرت پخشیده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جامعهشناسی] قدرتی که برخلاف قدرت آمرانه (authoritative power) بهصورت گستردهای در میان گروهی از افراد و نهادها در یک پهنۀ مفروض توزیع شده باشد
-
drive strength
قدرت سائق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] شدت هرگونه سائق