کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قدح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قدح
/qadh/
معنی
۱. عیب کردن.
۲. طعن کردن در نسب کسی.
۳. عیبجویی؛ بدگویی.
۴. سرزنش.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بدگویی، سرزنش، طعن، عیبجویی، مذمت ≠ مدح
برابر فارسی
سبو
دیکشنری
beaker, bowl, punch bowl
-
جستوجوی دقیق
-
قدح
واژگان مترادف و متضاد
بدگویی، سرزنش، طعن، عیبجویی، مذمت ≠ مدح
-
قدح
واژگان مترادف و متضاد
پیاله، پیمانه، تاس، جام، ساغر، صراحی، کاسه
-
قدح
فرهنگ واژههای سره
سبو
-
قدح
فرهنگ فارسی معین
(قَ دَ) [ ع . ] (اِ.) کاسه . ج . اقداح .
-
قدح
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] (مص م .) عیب کردن ، طعن کردن .
-
قدح
لغتنامه دهخدا
قدح . [ ق َ ] (ع مص ) طعن کردن در نسبت کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: قدح فیه قدحاً. (منتهی الارب ). || شکاف کردن در تیر به بن پیکان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند قدح فی القَدح ؛ شکاف کرد در تیر به بن پیکان . (منتهی الارب ). || آتش برآو...
-
قدح
لغتنامه دهخدا
قدح . [ ق َ دَ ] (اِخ ) دهی از بخش آبدانان شهرستان ایلام . 13000گزی جنوب باختری آبدانان کنار راه مالرو دهلران به آبدانان . کوهستانی ، معتدل ، سکنه ٔ آن 100 تن است . آب از رودخانه ٔ چم کبود و محصول آن غلات ، لبنیات ، تریاک ،شغل اهالی زراعت و گله داری ...
-
قدح
لغتنامه دهخدا
قدح . [ ق َ دَ ] (ع اِ) کاسه که دو کس را سیر گرداند یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کلمه ٔ قدح از کلمه ٔ Cadus لاتینی گرفته شده است و آن را نخست از خزف میساختند و پس از چوب و سپس ازمس نیز معمول گردید. نام قدح در قصیده ٔ ارخیلوقس دفاروس peros ...
-
قدح
لغتنامه دهخدا
قدح . [ ق ِ ] (اِخ ) اسبی است مر غنی بن اعصر را. (منتهی الارب ).
-
قدح
لغتنامه دهخدا
قدح . [ ق ِ ] (ع اِ) تیر تمام ناتراشیده و پر و پیکان نانهاده . || تیر قمار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، قِداح و اقدح و اقادیح . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
قدح
دیکشنری عربی به فارسی
ساغر , جام , گيلا س شراب , تکه , قطعه , قطره , ابخوري , ليوان , ساده لوح , دهان , دهن کجي , کتک زدن , عکس شخص محکوم
-
قدح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qadh ۱. عیب کردن.۲. طعن کردن در نسب کسی.۳. عیبجویی؛ بدگویی.۴. سرزنش.
-
قدح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَقداح] qadah ظرفی که در آن چیزی بیاشامند؛ ساغر؛ پیاله؛ کاسۀ بزرگ.
-
قدح
دیکشنری فارسی به عربی
طاسة