کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قداحه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قداحه
لغتنامه دهخدا
قداحه . [ ق َدْ دا ح َ ] (ع اِ) سنگ یا چوب آتش زنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
قداحه
لغتنامه دهخدا
قداحه . [ ق ِ ح َ ] (ع اِمص ) کاسه گری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قدح ساختن . صناعت قدح . (النقود العربیه ص 39).
-
واژههای مشابه
-
قداحة
دیکشنری عربی به فارسی
فندک , کبريت , گيرانه , قايق باري , با قايق باري کالا حمل کردن
-
جستوجو در متن
-
فندک
دیکشنری فارسی به عربی
قداحة
-
گیرانه
دیکشنری فارسی به عربی
قداحة
-
قایق باری
دیکشنری فارسی به عربی
قداحة
-
با قایق باری کالا حمل کردن
دیکشنری فارسی به عربی
قداحة
-
کبریت
دیکشنری فارسی به عربی
ضوء , قداحة , مباراة
-
چخماق
واژگان مترادف و متضاد
۱. آتشزنه، پازند، چخماغ، قداحه، فروزینه، مرو ۲. تبرزین
-
انبال
لغتنامه دهخدا
انبال . [ اِم ْ ] (ع مص ) تیر انداختن . || تیر انداختن آموختن . || تیر دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تیر فرا کسی دادن . (تاج المصادر بیهقی ). تیر دادن بکسی تا آن را بیندازد. (از اقرب الموارد). || رسیدن و رطب شدن خرمای درخت . (منتهی...
-
آتش زنه
لغتنامه دهخدا
آتش زنه . [ ت َ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) چیزی که با آن بسودن و اصطکاک آتش پدید آرند، خواه از دو چوب باشد که زبرین را زند و زیرین را زنده گویند، و خواه از آهن و سنگ بود که آن را سنگ و چخماق خوانند. زند و زنده . قداحه . مقدحه . چخماق : ای خداوندی که ر...
-
کاسه گری
لغتنامه دهخدا
کاسه گری . [ س َ / س ِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل کاسه گر. ساختن کاسه و طبق . قداحه . (منتهی الارب ).- فوت کاسه گری ؛ کنایه از وارد بودن به دقایق یک عمل . آگاهی از پیچ و خم یک کار و نکات باریکتر از موی آن داشتن . || سرودن و نواختن کاسه گر (نوایی ا...
-
اخگر
لغتنامه دهخدا
اخگر. [ اَ گ َ ] (اِ) آتش بود که چون آب زنی انگشت شود. (نسخه ای از اسدی ). آتش پاره بود. (نسخه ای از اسدی ). هیزم آتش گرفته بود و چون آب زنند زگال شود. (نسخه ای از اسدی ) (صحاح الفرس ). انگشت سوزان و افروخته . (مؤید الفضلاء). زغال افروخته . سکار. بج...