کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قحر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قحر
لغتنامه دهخدا
قحر. [ ق َ ] (ع ص ) پیر فرتوت . || شتر کلان سال که در آن اندکی بقیه ٔ توانائی باشد. ج ، اَقحُر و قُحور. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
قهر
واژگان مترادف و متضاد
برافروختگی، تیزی، جبر، خشم، سرگران، عتاب، عنف، غضب، غلبه، غیظ، نقار ≠ رفق، مدارا، مهربانی، نرمی
-
قهر
فرهنگ واژههای سره
پرخاش، خشم
-
قهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qahr ۱. [مقابلِ آشتی] خدشهدار شدن پیوند دوستی دو نفر که موجب ترک گفتگو میشود.۲. (صفت) [عامیانه] دارای رابطۀ خدشهدارشده.۳. غضب؛ خشم؛ کین: قهروغضب.۴. ظلم؛ ستم؛ جور.۵. [قدیمی] چیرگی.۶. [قدیمی] عقوبت؛آزار؛ تنبیه.۷. (تصوف) تسلط خداوند...
-
قهر
فرهنگ فارسی معین
و تهر ( ~ُ تَ) (ص .) (عا.) قهر توأم با خشم و اعتراض .
-
قهر
فرهنگ فارسی معین
و تند (قَ رُ تُ)(ص .)(عا.)خشم و غضب .
-
قهر
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] 1 - (مص م .)عذاب کردن ، تنبیه ک ردن . 2 - (اِمص .) ظلم و زور. 3 - توانایی ، چیرگی .
-
قهر
لغتنامه دهخدا
قهر. [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است . مزاحم عقیلی در شعر خود از آن یاد کند. (از معجم البلدان ).
-
قهر
لغتنامه دهخدا
قهر. [ ق َ ] (ع مص ) چیره شدن و غلبه کردن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || خوار کردن . (ترجمان علامه ترتیب عادل ). || آتش گرفتن گوشت و آب از آن روان شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قُهِر اللحم (بطور مجهول )؛ گرفت ...
-
قهر
لغتنامه دهخدا
قهر. [ ق َ هََ ] (اِخ ) موضعی است . شاعری در شعر خود آن را آورده است . (از معجم البلدان ).
-
قهر
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: qahr طاری: tahr طامه ای: ta:r طرقی: qahr کشه ای: qahr نطنزی: qahr
-
قهر
واژهنامه آزاد
خدشه دار شدن پیوند دوستی دو نفر که موجب ترک گفت وگو می شود
-
جستوجو در متن
-
اقحر
لغتنامه دهخدا
اقحر. [ اَ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ قَحر. (ناظم الاطباء). بمعنی پیر فرتوت و شتر کلان سال که در آن اندکی بقیه ٔ توانایی باشد. (منتهی الارب ). رجوع به اقحور شود.