کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قبله حاجت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قبله نما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] qeblenamā وسیلهای با عقربۀ فلزی که بهوسیلۀ آن جهات اربعه تشخیص داده میشود و سمت قبله یا کعبه را هم بهوسیلۀ آن پیدا میکنند؛ قطبنما.
-
قبله داغی
واژهنامه آزاد
نام کوهی است در روستای قبله مسجد
-
دره قبله
واژهنامه آزاد
دَ رَ قوولَه یا دره قبله؛ اسم یک روستا. در فارسی یعنی دره ای که رو به قبله است، که تقریبا درست است و دربارۀ این روستا صدق می کند. و در کردی یعنی دره ای که گود است، که باز هم درست است.
-
قبله گاه مجوس
لغتنامه دهخدا
قبله گاه مجوس . [ ق ِ ل َ / ل ِ هَِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آتش است . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بمعنی قبله ٔ زردشتیان است که کنایه از آتش باشد. (برهان ). رجوع به قبله ٔ زردشتیان شود : ز دیگر طرف سرخ رویان روس فروزنده چون قبله گاه مجو...
-
رو به قبله
لهجه و گویش تهرانی
مشرف به موت
-
جستوجو در متن
-
حاجات
لغتنامه دهخدا
حاجات . (ع اِ) ج حاجت . - قاضی الحاجات ؛ برآورنده ٔ نیازها. یکی از اسماء صفات باری عزاسمه « : گفت [ دمنه ] بر درگاه ملک مقیم شده ام و آن را قبله ٔ حاجات و مقصد امید ساخته ».
-
چهره مالیدن
لغتنامه دهخدا
چهره مالیدن . [ چ ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) روی بر چیزی مالیدن . رخسار بر چیزی مالیدن . صورت مماس با چیزی ساختن . || کنایه ازاظهار عجز و فروتنی است . (از آنندراج ) : ابروی دوست قبله ٔ محراب دولت است آنجابمال چهره و حاجت بخواه ازو.حافظ (از آنندراج ).
-
طراز یزدی
لغتنامه دهخدا
طراز یزدی . [ طَ زِ ی َ ] (اِخ ) هدایت آرد: نامش میرزا عبدالوهاب . فاضل ادیب و با خطی لایق و فضلی فایق است ، اما ملاقاتش میسر نشده [ و ] استماع افتاده که در این اوان رحلت یافته است . از اوست :گفتم که مار بوده نگهبان گنج زرداری نگاهبان ز چه بر گنج حسن...
-
جفت کردن
لغتنامه دهخدا
جفت کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تزویج . (زوزنی ). ازدواج . نری را به ماده یی رسانیدن . به زناشویی درآوردن زنی و مردی را : پس بدو بخشیدآن مه روی راجفت کرد آن هر دو صحبت جوی را. مولوی . || جماع کردن . (غیاث ). || متصل کردن چیزی را به چیزی . (نظام ...
-
عرضه کردن
لغتنامه دهخدا
عرضه کردن . [ع َ ض َ / ض ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ارائه دادن . نشان دادن . نمودن . در معرض نظر قرار دادن . (از فرهنگ فارسی معین ). عرض کردن . پیش داشتن . پیش نهادن . پیشنهاد کردن . فراپیش داشتن . به معرض درآوردن . عَرض : کی بر او زر و سیم عرضه کنم خویشت...
-
ناروا
لغتنامه دهخدا
ناروا. [ رَ ] (ص مرکب ) چیزی که روا نباشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). چیزی که جایز و روا نباشد. (ناظم الاطباء) : فرستاده را گفت کاین بی بهاست هرآنکس که دارد جز او نارواست . فردوسی .به دادار گفت ای جهاندار راست پرستش به جز مرتو را نارواست . فردوسی (شاهنا...
-
بعید
لغتنامه دهخدا
بعید. [ ب َ ] (ع ص ) دور، یقال : ما انت منا ببعید و ما انتم منا ببعید، یستوی فیه الواحد و الجمع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، بُعَداء، بُعَد، بُعَدان . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه جرجانی ص 27) : برید...
-
خصال
لغتنامه دهخدا
خصال . [ خ ِ ] (ع اِ) خویها. خصلت ها خواه نیک باشد یا بد. (ناظم الاطباء). ج ِ خصلت . (یادداشت بخط مؤلف ) : مأمور خداوند مصر و عصرم محمود بدو شد چنین خصالم . ناصرخسرو.و هر که بدین خصال متحلی گشت شاید که بر حاجت خویش پیروز آید. (کلیله و دمنه ). و معا...
-
خرابات
لغتنامه دهخدا
خرابات . [ خ َ ] (اِ) شرابخانه . بوزخانه . (از برهان قاطع). میخانه . (شرفنامه ٔ منیری ) (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) (مأخوذ از زمخشری ). میکده : دفتر به دبستان بود و نقل به بازاروین نرد بجایی که خرابات خراب است . منوچهری .میفروش اندر خرابات ایمن است...
-
رند
لغتنامه دهخدا
رند. [ رَ ] (اِ) تراشه را گویند که از چوب جدا شود. (برهان قاطع). تراشه ٔ چوب که از رنده کشیدن فرومی افتد. (غیاث اللغات ). آنچه از چوب بوقت رنده کردن فروریزد. (آنندراج ). رندش . (برهان ) (آنندراج ) : رندی که ز رنده ام برآیدبر عارض حور، جعد شاید. خاقان...