کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قبق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قبق
/qabaq/
معنی
= قاپوق
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قبق
لغتنامه دهخدا
قبق . [ ق َ ] (اِخ ) نامی است که جغرافی نویسان عرب به سلسله جبال قفقازداده اند و اگرچه برخی کوه قاف را با آن یکی میداننداما همریشه بودن آن با قفقاز مسلم است و ظاهراً اصل آن مأخوذ از یونانی است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
قبق
لغتنامه دهخدا
قبق . [ ق َ ب َ ] (ترکی ، اِ) دارکدو. و آن را برجاس نیز مینامند. (از بهار عجم ) : ای از خجل کل طویل احمق طفلان مناره را قدت داد سبق زان قامت افراخته آویخته شدنه دبه ٔ چرخ چون کدوئی ز قبق .میرالهی همدانی (از آنندراج ).
-
قبق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] qabaq = قاپوق
-
واژههای مشابه
-
جبال قبق
لغتنامه دهخدا
جبال قبق . [ ج ِ ل ِ ق َ ب َ ] (اِخ ) همان جبال قفقاز است . (از سرزمینهای خلافت شرقی ترجمه ٔ محمود عرفان ص 195). رجوع به جبال قفقاز شود.
-
قبق کتک
لغتنامه دهخدا
قبق کتک . [ ق َ ک َ ] (ترکی ، صوت مرکب ) کلمه ٔ فعل است یعنی ملتفت باش ، مواظب باش که مهمان می آید. (ناظم الاطباء). قَبق گُرگ . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
-
قبق گرگ
لغتنامه دهخدا
قبق گرگ . [ ق َ گ ُ ] کلمه ٔ فعل است یعنی ملتفت باش و مواظب باش که مهمان می آید. (ناظم الاطباء). قبق کتک . رجوع به قبق کتک شود. (اشتینگاس ).
-
قبق انداز
لغتنامه دهخدا
قبق انداز. [ ق َ ب َ ] (نف مرکب ) تیرانداز. هدف زننده . (آنندراج ). رجوع به قبق و قباق افکنی شود.
-
واژههای همآوا
-
غبق
لغتنامه دهخدا
غبق . [ غ َ ] (ع مص ) شراب شبانگاهی خوردن وخورانیدن . (منتهی الارب ). || سیراب کردن یا دوشیدن شتر و گوسفند به شامگاه . (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
جبال قفقاز
لغتنامه دهخدا
جبال قفقاز. [ ج ِ ل ِ ق َ ] (اِخ ) جبال قبق . کوههای قفقاز را گویند. رجوع به قفقاز شود.
-
دربند شروان
لغتنامه دهخدا
دربند شروان . [ دَ ب َ دِ ش َرْ ] (اِخ ) به کوه قبق پیوسته است و از وی جامه های پشمین خیزد. (حدود العالم ). رجوع به دربند (باب ، باب الابواب ) شود.
-
کرج
لغتنامه دهخدا
کرج . [ ک ُ ] (اِخ ) طایفه ای از نصاری که در کوههای قَبق و شهر سریرسکونت گزیدند و شوکتی بهم رسانیدند تا شهر تفلیس راگرفتند و ایشان را ولایتی است منسوب به آنان و ملک ولغت و شوکت و قوت و کثرت عدد. (از معجم البلدان ).
-
قباق
لغتنامه دهخدا
قباق . [ ق َ ] (ترکی ، اِ) چوبی بلند و عظیم که در میان میدانها نصب کنند و بر فراز آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان دوانیده بپای قبق که رسند هم چنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حواله ٔ حلقه کنند و هر کس که آن حل...