کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قبض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قبض
/qabz/
معنی
۱. نوشته یا سندی که در مقابل تحویل پول یا چیز دیگر از کسی بگیرند.
۲. (پزشکی) یبوست؛ خشکی رودهها.
۳. (اسم مصدر) گرفتن.
۴. (اسم مصدر) تنگ کردن.
۵. (اسم مصدر) گرفتگی.
۶. (اسم مصدر) (ادبی) در عروض، اسقاط حرف پنجم ساکن چنانکه از مفاعیلن حرف یا ساقط شود و نقل به مفاعلن گردد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. رسید
۲. انقباض، فشردگی، یبوست
۳. اخذ، گرفتگی، گرفتن، گیرش
۴. تصرف، تملک
۵. اندوه، ملالت ≠
۶. بسط، رسید گشایش
برابر فارسی
رسید، برگه فروش
فعل
بن گذشته: قبض کرد
بن حال: قبض کن
دیکشنری
bill
-
جستوجوی دقیق
-
قبض
واژگان مترادف و متضاد
۱. رسید ۲. انقباض، فشردگی، یبوست ۳. اخذ، گرفتگی، گرفتن، گیرش ۴. تصرف، تملک ۵. اندوه، ملالت ≠ ۶. بسط، رسید گشایش
-
قبض
فرهنگ واژههای سره
رسید، برگه فروش
-
قبض
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گرفتن ، به دست گرفتن . 2 - مردن . 3 - رسید، نوشته ای که به موجب آن نویسنده تحویل پول یا چیزی را اعلام می دارد (فارسی ). 3 - گرفتگی خاطر سالک و عارف . 4 - تصرف کردن ، تملک کردن . 5 - (اِمص .) تعدی ، زبردستی . 6 - گرفتگی ، اند...
-
قبض
لغتنامه دهخدا
قبض . [ ق َ ] (ع اِمص ) در اصطلاح عروض زحاف و آن انداختن حرف پنجم ساکن است چنانکه در بحر هزج یای مفاعیلن را بیندازند و مفاعلن گویند و در بحر تقارب از فعولن نون را بیندازند و فعول گویند. (ناظم الاطباء).
-
قبض
لغتنامه دهخدا
قبض . [ ق َ ] (ع مص ) به پنجه گرفتن : قبضه قبضاً؛ به پنجه گرفت آن را. قبض علیه بیده ؛ بدست گرفت او را و بند کرد. (منتهی الارب ). || دست کشیدن و بازایستادن از گرفتن . (منتهی الارب ). و این در صورتی است که به واسطه ٔ عن معمول گیرد، گویند قبض یده عن الش...
-
قبض
لغتنامه دهخدا
قبض . [ ق َ ب َ ] (ع اِ) این فَعَل به معنی مفعول است یعنی به پنجه گرفته . (منتهی الارب ). گویند: دخل مال فلان فی القَبَض ؛ ای فیما قُبِض من اموال الناس . (منتهی الارب ).
-
قبض
لغتنامه دهخدا
قبض . [ ق ُب ْ ب َ ] (ع اِ) جانوری است که به سنگ پشت ماند. (منتهی الارب ). جانوری مانا به سنگ پشت . (ناظم الاطباء).
-
قبض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، مقابلِ بسط] qabz ۱. نوشته یا سندی که در مقابل تحویل پول یا چیز دیگر از کسی بگیرند.۲. (پزشکی) یبوست؛ خشکی رودهها.۳. (اسم مصدر) گرفتن.۴. (اسم مصدر) تنگ کردن.۵. (اسم مصدر) گرفتگی.۶. (اسم مصدر) (ادبی) در عروض، اسقاط حرف پنجم ساکن چنانکه از...
-
قبض
دیکشنری فارسی به عربی
فاتورة ، استمارة
-
واژههای مشابه
-
قبض انبار
فرهنگ واژههای سره
رسید انبار
-
پیش قبض
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) 1 - نوعی از اسلحه . 2 - فنی است از کشتی و آن عبارت است از دست بر دست حریف گذاشتن و به انواع مختلف زور زدن . 3 - محلی است از قسمت جلو کمر و نواحی مجاور که طرف با دست آن را تواند گرفت .
-
پیش قبض
لغتنامه دهخدا
پیش قبض . [ ق َ ] (اِ مرکب ) نوعی از اسلحه . (غیاث ). نام فنی از کشتی و آن دست بر دست حریف کرده به اوضاع مختلف بزور زدن است . در هندی آنرا لیکی نامند. (غیاث ) در اصطلاح زورخانه محلی از قسمت جلو کمر و نواحی مجاور آن که طرف با دست آنرا گرفتن تواند : در...
-
قبض جان
لغتنامه دهخدا
قبض جان . [ ق َ ض ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گرفتن روح . گرفتن جان : همی فرست به تسلیم و قبض جان ملکی که از سلامت ایمان بود بشیر مرا. سوزنی .- قبض کردن جان ؛ گرفتن جان : از پی تهذیب ملک قبض کنی جان خصم کز پی تریاک نوش نفع کند زهرمار.خاقانی .
-
قبض خارج
لغتنامه دهخدا
قبض خارج . [ ق َ ض ِ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در نزد علمای رمل نام شکلی باید که صورت آن این است . (کشاف اصطلاحات الفنون ).