کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قبز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قبز
لغتنامه دهخدا
قبز. [ ق ِ ] (ع ص ) مرد کوتاه بالا نیک زفت . (منتهی الارب ).
-
قبز
لغتنامه دهخدا
قبز. [ ق ُب ْ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان . واقع در 75هزارگزی شمال باختری باجگیران و 3هزارگزی شمال مالرو عمومی باجگیران و موقعجغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر است . سکنه ٔ آن 153 تن است . آب آن از چشمه و محصول آنجا غلا...
-
واژههای همآوا
-
قبض
واژگان مترادف و متضاد
۱. رسید ۲. انقباض، فشردگی، یبوست ۳. اخذ، گرفتگی، گرفتن، گیرش ۴. تصرف، تملک ۵. اندوه، ملالت ≠ ۶. بسط، رسید گشایش
-
قبض
فرهنگ واژههای سره
رسید، برگه فروش
-
قبض
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گرفتن ، به دست گرفتن . 2 - مردن . 3 - رسید، نوشته ای که به موجب آن نویسنده تحویل پول یا چیزی را اعلام می دارد (فارسی ). 3 - گرفتگی خاطر سالک و عارف . 4 - تصرف کردن ، تملک کردن . 5 - (اِمص .) تعدی ، زبردستی . 6 - گرفتگی ، اند...
-
قبض
لغتنامه دهخدا
قبض . [ ق َ ] (ع اِمص ) در اصطلاح عروض زحاف و آن انداختن حرف پنجم ساکن است چنانکه در بحر هزج یای مفاعیلن را بیندازند و مفاعلن گویند و در بحر تقارب از فعولن نون را بیندازند و فعول گویند. (ناظم الاطباء).
-
قبض
لغتنامه دهخدا
قبض . [ ق َ ] (ع مص ) به پنجه گرفتن : قبضه قبضاً؛ به پنجه گرفت آن را. قبض علیه بیده ؛ بدست گرفت او را و بند کرد. (منتهی الارب ). || دست کشیدن و بازایستادن از گرفتن . (منتهی الارب ). و این در صورتی است که به واسطه ٔ عن معمول گیرد، گویند قبض یده عن الش...
-
قبض
لغتنامه دهخدا
قبض . [ ق َ ب َ ] (ع اِ) این فَعَل به معنی مفعول است یعنی به پنجه گرفته . (منتهی الارب ). گویند: دخل مال فلان فی القَبَض ؛ ای فیما قُبِض من اموال الناس . (منتهی الارب ).
-
قبض
لغتنامه دهخدا
قبض . [ ق ُب ْ ب َ ] (ع اِ) جانوری است که به سنگ پشت ماند. (منتهی الارب ). جانوری مانا به سنگ پشت . (ناظم الاطباء).
-
قبض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، مقابلِ بسط] qabz ۱. نوشته یا سندی که در مقابل تحویل پول یا چیز دیگر از کسی بگیرند.۲. (پزشکی) یبوست؛ خشکی رودهها.۳. (اسم مصدر) گرفتن.۴. (اسم مصدر) تنگ کردن.۵. (اسم مصدر) گرفتگی.۶. (اسم مصدر) (ادبی) در عروض، اسقاط حرف پنجم ساکن چنانکه از...