کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قبرقه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قبرقه
/qab[a]ro(a)qe/
معنی
۱. پهلو.
۲. استخوان پهلو؛ دنده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قبرقه
لغتنامه دهخدا
قبرقه . [ ق َ رِ ق َ / ق ِ ] (ترکی ، اِ) دنده . قبرغه . (نظام ). رجوع به قبرغه شود : و سوخته قبرقه ٔ او [ ضأن ] قاطع اسهال و سیلان خون . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).- شش قبرقه ؛ دشنام گونه ای است سیاهان یعنی غلامان و کنیزان سیاه را.
-
قبرقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹قبرغه› [قدیمی] qab[a]ro(a)qe ۱. پهلو.۲. استخوان پهلو؛ دنده.
-
واژههای مشابه
-
شش قبرقه
لغتنامه دهخدا
شش قبرقه . [ ش َ / ش ِ ق َ ب ُ / ب ِ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) یا شش قبرغه . (مرکب از شش عدد فارسی و غبرقه ترکی به معنی استخوان پهلو) کنایه از شخص احمق : شخصی غلامی داشت بس ابله ، روزی گفتش تمام مردم عالم هفت قبرقه دارند و ترا شش است می میری . غلام در رن...
-
شش قبرقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. مٲخوذ از ترکی] šešqabro(e)qe دشنامی به غلامان و کنیزان سیاهپوست.
-
واژههای همآوا
-
قبرغه
فرهنگ فارسی معین
(قَ رُ یا رِ غَ یا غِ) [ تر. ] (اِ.) = قبرقه : پهلو، استخوان پهلو، دنده .
-
قبرغه
لغتنامه دهخدا
قبرغه . [ ق َ رُ غ َ / غ ِ ] (ترکی ، اِ) دنده . پهلو. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر ذیل کلمه ٔ ریگ ). ضلع. || استخوان پهلو و دنده . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
شش قبرغه
لغتنامه دهخدا
شش قبرغه . [ ش َ / ش ِ ق َ ب ُ / ب ِ غ َ / غ ِ ] (ص مرکب ) شش قبرقه . (آنندراج ). رجوع به شش قبرقه شود.
-
قبرغه
فرهنگ فارسی معین
(قَ رُ یا رِ غَ یا غِ) [ تر. ] (اِ.) = قبرقه : پهلو، استخوان پهلو، دنده .
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض ِ ] (ع اِ) ضِلَع. دنده . استخوان پهلو. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء) (دهار). دندانه ٔ پهلو. (بحر الجواهر). قَبِرقة. ج ، اضلاع ، اضلع، ضلوع .- اضلاع خلف ، اضلاع زور ؛ پنج دنده است از هر سوی و جمعاً ده و سر این دنده ها متصل به ...
-
دنده
لغتنامه دهخدا
دنده . [ دَ دَ / دِ ] (اِ) هر یک از استخوانهای پهلو. ضلع. (از ناظم الاطباء). استخوان پهلو. فقره . هریک از استخوانهای دو جانب وحشی تن آدمی از یمین و شمال . هر یک از استخوانهای سینه ٔ پهلو. قبرقه . هر یک از استخوانهای منحنی و قوسی شکل که قفس سینه را از...
-
ضأن
لغتنامه دهخدا
ضأن . [ ض َءْن ْ ] (ع اِ) میش . (منتهی الارب ) (دهار) (نصاب ). میشینه . (مهذب الاسماء). || ذوات الصوف من الغنم ذکراً کان او انثی . (بحر الجواهر). خلاف معز. (منتهی الارب ). گوسفند. ذوات الاصواف ، یعنی پشم و ران ماده باشد یا نر، نر آنان را کبش و ماده ...