کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قبا و نعلین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیرهن قبا کردن
لغتنامه دهخدا
پیرهن قبا کردن . [ رَ/ پیرْ هََ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیراهن قبا کردن . دریدن پیرهن در خشمی یا مصیبتی . دریدن پیراهن بر تن . چاک کردن پیراهن : خیاط روزگار ببالای هیچکس پیراهنی ندوخت که آنرا قبا نکرد. خاقانی .صد پیرهن قباکنم از خرمی اگربینم که دست م...
-
جامه قبا کردن
لغتنامه دهخدا
جامه قبا کردن . [ م َ / م ِ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از چاک کردن جامه باشد. (آنندراج ) : خلیفه جامه ٔ سوکش قبا کند چو غلامان که جان خواجه که سلطان دیر بود برآمد.خاقانی .
-
قبا به دوش کردن
لغتنامه دهخدا
قبا به دوش کردن . [ ق َ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قبا بستن . (آنندراج ).
-
قبا نو کردن
لغتنامه دهخدا
قبانو کردن . [ ق َ ن َ / ن ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لباس نو کردن . جامه ٔ نو پوشیدن . (آنندراج ) : خواند از نادیدگی خلق جهان را تنگ چشم کهنه پوشی گر به تقریبی قبایی نو کند. مخلص کاشی (از آنندراج ).|| مجازاً، به دولت رسیدن .
-
یک لاقبا،یک قبا
لهجه و گویش تهرانی
قبای بدون آستر ، بی بضاعت،فقیر
-
یک لا قبا
لهجه و گویش تهرانی
فقیر
-
گره به بند قبا زدن
لغتنامه دهخدا
گره به بند قبا زدن . [ گ ِ رِه ْ ب ِ ب َ دِ ق َ زَ دَ ] (مص مرکب ) مرادف رشته به انگشت بستن است . (آنندراج ) : ماند بسبحه بسکه پی وعده ٔ وصال خوبان گره زدند به بند قبای تو.سلیم (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
تکمه
لغتنامه دهخدا
تکمه . [ ت ُ م َ / م ِ ] (اِ) گوی گریبان وامثال آن را گویند. (برهان ) (انجمن آرا). گوی گریبان از برهان و لغات ترکی که به هندی آنرا گهندی گویندو بمعنی حلقه ٔ کوچک که از آن گوی گریبان را بگذرانند و در هندوستان مشهور است ظاهراً درست نیست . (غیاث اللغات ...
-
لباس
لغتنامه دهخدا
لباس . [ ل ِ ] (ع اِ) هرچه درپوشند. پوشیدنی . پوشاک . پوشش . بالاپوش . جامه . کِسوَت . (منتهی الارب ). کَسوَة. بزّه . زی ّ. قِشر. قبول . مِلبَس . لبس . لبوس . مَلبِس . ملبوس . گندگال . جفاجف . شور. شورة. شوار. شیار. شارة. مشرة. طحریة. طحرة. جامه ٔ ست...