کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قبا و ارخالُق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قبا و ارخالُق
فرهنگ گنجواژه
لباسهای قدیمی.
-
واژههای مشابه
-
یه لا قبا،یه قبا
لهجه و گویش تهرانی
آسمان جُل
-
قبا کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) بریدن ، چاک دادن .
-
جامه قبا
لغتنامه دهخدا
جامه قبا. [ م َ / م ِ ق َ ] (ص مرکب ) جامه چاک : همچو حافظ بخرابات روم جامه قبابو که در برکشد آن دلبر نوخاسته ام . حافظ.رجوع به ماده ٔ ذیل شود.
-
قبا بریدن
لغتنامه دهخدا
قبا بریدن . [ ق َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) جامه ٔ نو قطع کردن . || کنایه از پوشیدن . در بر کردن . (آنندراج ).
-
قبا راستا
لغتنامه دهخدا
قبا راستا. [ ق َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بازاری . قبا سه چاکی . رجوع به قبا سه چاکی شود.
-
قبا ساختن
لغتنامه دهخدا
قبا ساختن . [ ق َ ت َ] (مص مرکب ) قبا کردن . پیرهن چاک کردن : تا مگر وصل تو یک شب وصله ٔ کارم شوددر فراقت پیرهن را ساختم در تن قبا. سلمان ساوجی .رجوع به قبا کردن شود.
-
قبا کردن
لغتنامه دهخدا
قبا کردن . [ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیراهن قبا کردن ؛ پیرهن چاک کردن . (ناظم الاطباء) : پیراهنی که آید از او بوی یوسفم ترسم برادران غیورش قبا کنند. حافظ.سروبالای من آنگه که درآید بسماع چه محل جامه ٔ جان را که قبا نتوان کرد. حافظ. || جامه پوشاندن : د...
-
قبا کشیدن
لغتنامه دهخدا
قبا کشیدن . [ ق َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) قبا بستن . (آنندراج ). حاضر وآماده ٔ کار شدن . رجوع به قبا بستن شود : گل وقت صبح پرده ٔ تزویر چاک زدتا آن نگار چابک رعنا قبا کشید.ناصرخسرو (از آنندراج ).
-
قبا گرداندن
لغتنامه دهخدا
قبا گرداندن . [ ق َ گ َ دَ ](مص مرکب ) تغییر لباس کردن . (آنندراج ) : چون به گلشن میرود سرو من از تغییر رنگ بهر تعظیمش گلستان در قبا گرداندن است .محمدسعید اشرف (از آنندراج ).
-
فیروزه قبا
لغتنامه دهخدا
فیروزه قبا. [ زَ / زِ ق َ ] (اِ مرکب ) پیروزه قبا. (فرهنگ فارسی معین ). قبای پیروزه رنگ . || فیروزه قبا (ص مرکب )؛ آنکه قبای پیروزه رنگ پوشد.
-
بی قبا
لغتنامه دهخدا
بی قبا. [ ق َ ] (ص مرکب ) (از: بی + قبا) لخت . بی جامه : چون بی بقاست این سفری خانه اندروباکی مدار هیچ گرت پشت بی قباست . ناصرخسرو.رجوع به قبا شود.
-
بند قبا
لهجه و گویش تهرانی
بندینک قبا
-
سبزه قبا
لهجه و گویش تهرانی
مرغی سبز رنگ