کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قبا نو کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قبا نو کردن
لغتنامه دهخدا
قبانو کردن . [ ق َ ن َ / ن ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لباس نو کردن . جامه ٔ نو پوشیدن . (آنندراج ) : خواند از نادیدگی خلق جهان را تنگ چشم کهنه پوشی گر به تقریبی قبایی نو کند. مخلص کاشی (از آنندراج ).|| مجازاً، به دولت رسیدن .
-
واژههای مشابه
-
یه لا قبا،یه قبا
لهجه و گویش تهرانی
آسمان جُل
-
گلگون قبا
لغتنامه دهخدا
گلگون قبا. [ گ ُق َ ] (ص مرکب ) صفت کشته ای که لباس او خونین باشد. کشته ای که قبا و جامه ٔ او خون آلوده باشد : یوسف گلگون قبا وای علی اکبرم گم شده در کربلا وای علی اکبرم .؟
-
نیم قبا
لغتنامه دهخدا
نیم قبا. [ ق َ ] (اِ مرکب ) نیم تنه . (یادداشت مؤلف ) : کاندرین مهرگان فرخ پی ز او مرا نیم موی و نیم قباست .فرخی (از یادداشت مؤلف ).
-
یک قبا
لغتنامه دهخدا
یک قبا.[ ی َ / ی ِ ق َ ] (ص مرکب ) یک لاقبا. درویش . فقیر. (یادداشت مؤلف ). که فقط یک قبا بر تن دارد : به تنگ چشمی آن ترک لشکری نازم که حمله بر من درویش یک قبا آورد. حافظ.و رجوع به یک لاقباشود.
-
پیروزه قبا
لغتنامه دهخدا
پیروزه قبا. [ زَ / زِق َ ] (اِ مرکب ) قبای برنگ فیروزه . آبی . کبود. || (ص مرکب ) دارای قبای فیروزه رنگ : خوش است بدیدار شما عالم ازیراحوران نکوطلعت و پیروزه قبائید.ناصرخسرو.
-
جامه قبا
لغتنامه دهخدا
جامه قبا. [ م َ / م ِ ق َ ] (ص مرکب ) جامه چاک : همچو حافظ بخرابات روم جامه قبابو که در برکشد آن دلبر نوخاسته ام . حافظ.رجوع به ماده ٔ ذیل شود.
-
زرین قبا
لغتنامه دهخدا
زرین قبا. [ زَرْ ری ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بروانان است که در بخش ترکمان شهرستان میانه و 22 هزارگزی شمال باختری ترکمان واقع است و 935 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
سبزه قبا
لغتنامه دهخدا
سبزه قبا. [ س َ زَ / زِ ق َ] (اِ مرکب ) نام پرنده ای است حرام گوشت و وحشی ، دارای پرهای سبز. رجوع به سبزک و سبزقبا و سبزگرا شود.
-
شهره قبا
لغتنامه دهخدا
شهره قبا. [ ش ُ رَ / رِ ق َ ] (ص مرکب ) آنکه جامه ٔ فاخر گرانبها یا پست اندک بها پوشد. کسی که لباس شهرت پوشد، و آن لباسی است که مورد نظر شود از جهت خوبی و رنگهای زننده یا از جهت کهنگی و کم بهایی . (از لغات دیوان شمس تبریزی ) : فلک ببست میان مرا ز فضل...
-
قبا بستن
لغتنامه دهخدا
قبا بستن . [ ب َت َ ] (مص مرکب ) حاضر و آماده ٔ کار شدن : به کردار کله داران چون نوش قبا بستند بکران قصب پوش . نظامی .بستن قبا به خدمت سالار وشهریارامیدوارتر که گنه در عبا کنیم .سعدی .
-
قبا راستا
لغتنامه دهخدا
قبا راستا. [ ق َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بازاری . قبا سه چاکی . رجوع به قبا سه چاکی شود.
-
قبا راسته
لغتنامه دهخدا
قبا راسته . [ ق َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) قباراستا. قبا سه چاکی . کاسب . بازاری . رجوع به قبا راستا و قبا سه چاکی شود.
-
قبا کشیدن
لغتنامه دهخدا
قبا کشیدن . [ ق َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) قبا بستن . (آنندراج ). حاضر وآماده ٔ کار شدن . رجوع به قبا بستن شود : گل وقت صبح پرده ٔ تزویر چاک زدتا آن نگار چابک رعنا قبا کشید.ناصرخسرو (از آنندراج ).