کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قباق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قباق
/qabāq/
معنی
= قاپوق
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قباق
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ تر. ] (اِ.) = قپاق . قپق . قبق . قاپوق : چوبی بلند و عظیم که در میان میدان ها نصب کنند و بر فراز آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده به پای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حوالة ...
-
قباق
لغتنامه دهخدا
قباق . [ ق َ ] (ترکی ، اِ) چوبی بلند و عظیم که در میان میدانها نصب کنند و بر فراز آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان دوانیده بپای قبق که رسند هم چنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حواله ٔ حلقه کنند و هر کس که آن حل...
-
قباق
لغتنامه دهخدا
قباق .[ ق َ ] (ترکی ، اِ) قرع . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). کدو.
-
قباق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] qabāq = قاپوق
-
واژههای مشابه
-
قباق بلاغ
لغتنامه دهخدا
قباق بلاغ . [ ق َ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قره قویون بخش حومه ٔ شهرستان ماکو. در 44000 گزی جنوب خاوری ماکو و 4500 گزی شمال شوسه ٔ قره ضیاالدین به سیه چشمه واقع و موقع جغرافیایی آن کوهستانی ، معتدل مالاریائی است . 124 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه...
-
قباق کندی
لغتنامه دهخدا
قباق کندی . [ ق َ ک َ ](اِخ ) دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. در 15000گزی خاور مهاباد و 12500گزی خاور شوسه ٔ مهاباد به میاندوآب واقع و موقع جغرافیایی آن کوهستانی ، معتدل مالاریائی است . 818 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غ...
-
قباق افکنی
لغتنامه دهخدا
قباق افکنی . [ ق َ اَ ک َ ] (حامص مرکب ) به معنی هدف زنی و آن چنان باشد که چوبی چهل یا پنجاه گز طویل در میدان استاده کرده و طشت مس یا نقره و غیره بالای چوب تعبیه نمایند و سواران در عین دوانیدن اسب تیر یا تفنگ بر آن طشت می زنند و در زمان قدیم سلاطین ت...
-
قباق تپه
لغتنامه دهخدا
قباق تپه . [ ق َ ت َ پ ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی کرمانشاه . واقع در 4000گزی جنوب خاوری کوزران و کنار راه فرعی کوزران به چهارزیر و موقع جغرافیائی آن دشت و سردسیر است . سکنه ٔ آن 164 تن میباشد. آب آن از چاه و محصول آن غلات و حبوبات دیم ، لبنیات ...
-
قباق تپه
لغتنامه دهخدا
قباق تپه . [ ق َ ت َ پ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حاجیلو بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان . واقع در 23000گزی شمال باختری قصبه ٔ کبودرآهنگ و کنار راه اتومبیل رو کبودرآهنگ به مهربان و موقع جغرافیایی آن جلگه و سردسیر است . سکنه ٔ آن 1200 تن است . آب آن از ...
-
قباق تپه
لغتنامه دهخدا
قباق تپه . [ ق َ ت َ پ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان . واقع در 44000گزی باختر قصبه ٔ کبودرآهنگ و 2000گزی باختر شوسه ٔ بیجار به همدان و موقع جغرافیائی آن تپه ماهور و سردسیر است . سکنه ٔ آن 536 تن میباشد. آب آن از قنات...
-
قباق تپه
لغتنامه دهخدا
قباق تپه . [ ق َ ت َ پ ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان اوج تپه بخش ترکمان شهرستان میانه . در 18000 گزی جنوب مرکز بخش و 17000گزی شوسه ٔتبریز به میانه واقع و موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است . 810 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبا...
-
جستوجو در متن
-
قبق انداز
لغتنامه دهخدا
قبق انداز. [ ق َ ب َ ] (نف مرکب ) تیرانداز. هدف زننده . (آنندراج ). رجوع به قبق و قباق افکنی شود.
-
قرع
لغتنامه دهخدا
قرع . [ ق َ ] (ع اِ) کدو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). به فارسی کدو و به ترکی قباق نامند و دو قسم میباشد، یکی را کدوی سبز و دیگری را رومی گویند، مجموع آن در دوم سرد وتر و ملین و مفتح و مدرّ بول و عرق و مسکن تشنگی و قلیل الغذاء و آب مطبوخ او در آنچه...