کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قایم کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قایم کردن
لغتنامه دهخدا
قایم کردن . [ ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پنهان کردن : قایم نکنی ،پنهان نکنی . (آنندراج ). قایم شده در اطاق یعنی در کمره پنهان گشت . (آنندراج ). || محکم کردن .
-
واژههای مشابه
-
قایم/ غایب باشک ،قایم موشک
لهجه و گویش تهرانی
بازی کودکان که کسی چشم میگذارد و بقیه مخفی میشوند هر کدام را که پیدا کرد میگوید سُک سُک
-
قایم شدن
فرهنگ فارسی معین
(یِ. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - ثابت و برقرار گشتن . 2 - پنهان شدن .
-
قایم موشک
فرهنگ فارسی معین
( ~ . شَ) (اِمر.) = قایم باشک : نوعی بازی برای بچه ها که در آن چشم های یک نفر را می بندند و دیگران پنهان می شوند و او باید آن ها را پیدا کند.
-
قایم الزاویه
فرهنگ فارسی معین
(یِ مُ زّ یَ) [ ع . قائم الزاویة ] (ص مر. اِمر.) شکلی که دارای زاویة قایم باشد، راست زاویه .
-
قایم مقام
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مَ) [ ع . قائم مقام ] (اِمر.) جانشین .
-
قایم راندن
لغتنامه دهخدا
قایم راندن . [ ی ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از زبونی و تسلیم شدن . (حاشیه ٔ وحید بر خسرو و شیرین ).- به قایم راندن ؛ کنایه از زبون شدن : به حیرت مانده مجنون در خیالش به قایم رانده لیلی با جمالش .نظامی .
-
قایم ریختن
لغتنامه دهخدا
قایم ریختن . [ ی ِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از عاجز آمدن و جنگ ناکردن باشد. (برهان ).- به قایم ریختن ؛ کنایه از زبون شدن : که ایرانی از رومی بیشی خوردبه قایم کجا ریزد اندر نبرد. نظامی . (شرفنامه چ وحید ص 109 و 114).چو شاهنشه ز بازی های ایام به قایم ری...
-
قایم شدن
لغتنامه دهخدا
قایم شدن . [ ی ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، پنهان شدن . || در شطرنج پات شدن است یعنی هیچ یک از دو حریف غالب نتواند شدن .
-
قایم انداز
لغتنامه دهخدا
قایم انداز. [ ی ِ اَ ] (نف مرکب ) قائم انداز. شخص شطرنج بازو نردباز بی نظیر را گویند. (برهان ). || کنایه از ماهر و استاد و ممتاز و بی رقیب : ملک را قایم الهی بودقایم انداز پادشاهی بود. نظامی .تو آنگه که بر من شوی دست یاب زن بیوه را داده باشی جواب من ...
-
قایم بازی
لغتنامه دهخدا
قایم بازی . [ ی ِ ] (حامص مرکب ) رجوع به قایم شدنک شود.
-
قایم شدنک
لغتنامه دهخدا
قایم شدنک . [ ی ِ ش ُ دَ ن َ ] (اِ مرکب ) قایم باشک . قایم بازی . قسمی بازی اطفال . در این بازی عده ای از حریفان پنهان شوند و چندتن دیگر به یافتن آنها کوشند.
-
قایم کاری
لغتنامه دهخدا
قایم کاری . [ ی ِ ] (حامص مرکب ) محکم کاری : کار از قایم کاری عیب نمیکند.
-
قایم مقام
لغتنامه دهخدا
قایم مقام . [ی ِ م َ ] (اِ مرکب ) جانشین . رجوع به قائم مقام شود.